داستان فیلم در مورد پسری بنام “سانکاکا” است که از زمان ترک والدینش در خیابان ها با سختی زندگی میکند و فقط به فکر حفظ جان خود است اما وقتی شهر نا امن میشود سانکاکا باید تصمیم بگیرد تا به زندگی عادی اش ادامه بدهد یا برای حمایت از مستضعفان برخیزد و …
شهر باتاویا یک شهر آرام و خالی از دردسر دیگر امن نیست ، زیرا سرقت و جرم در آن بسیار زیاد شده است. اما در میان این شهر پر هرج و مرج، سریمایا یک پیشخدمت کافه که در رویای تبدیل شدن به یک بازیگر است، هرگز تصور نمیکرد که این رویا زندگیاش را تغییر دهد و تبدیل به قهرمان شهرش شود و…
زن جوان وقتی پدرش در کمایی سوال بر انگیز می افتد، در ویلای قدیمی پدرش به جستجوی جواب هایش می پردازد، مکانی که او و خواهر ناتنی اش حقایقی تاریک را پیدا کردند...
آلیا پس از فوت پدر و مادرش تصمیم می گیرد تا بانکوک را ترک کند و به جاکارتا برود. او و خواهر کوچکترش که از بچگی عجیب و غریب بود درگیر ماجرایی ترسناک میشوند که...
مایرا و آلدو به خوشحالی در کنار کوچکترین فرزندشان، کایلا، زندگی میکنند، اما حادثهای ناگوار زندگی کایلا را گرفت و خوشحالی مایرا و آلدو را نابود ساخت. مایرا بدل به آدمی بسیار دلتنگ میشود و آلدو خودش را در کار کردن غرق میکند. ولی شش ماه بعد، در روز تولد کایلا، مایرا احساس میکند تنها نیست...
زمانی که صاحبه یک کلوپ شبانه ، دو شاهزاده کوچک را از جزیره اش می رباید ، یک پروانه غول پیکر(ماترا) برای انتقام شروع به ترور کردن مردمان ژاپن میکند و ...
در سال 2010،دکتر "مورئا" با موفقیت دی ان ای انسان را به حیوان پیوند زده و موجودی دورگه به وجود می آورد.اما مانند همیشه همه چیز خوب پیش نرفته و "دیوید تولیس" باید جلوی اتفاقات بد را بگیرد...
از دید یک مادربزرگ که در زاغه های جاکارتا زندگی می کند، ما تغییرات اقتصادی جامعه اندوزی و تاثیر آن بر زندگی نوه خود و پسران او به تصویر کشیده می شود...
«زوني» (کاجول)، دختري کشميري که از کودکي بينايي اش را از دست داده، با مردي به نام «ريحان» (عامرخان) ازدواج مي کند. «ريحان» راهي براي درمان «زوني» مي يابد اما وقتي پس از عمل، «زوني» چشم هايش را باز مي کند، ساعتي از کشته شدن «ريحان» در يک عمليات تروريستي گذشته است...