دو نویسنده به همراه دوستدخترانشان به قلعهای متعلق به یک بازیگر که در نقشهای خونآشام تخصص دارد، میروند. با گذر زمان، آنها به این شک میافتند که آیا این مرد یک بازیگر است که نقش خونآشام را بازی میکند یا یک خونآشام است که نقش یک بازیگر را بازی میکند....
یک بازرس پلیس در مونترال کانادا، توطئهای برای ربودن یک فیزیکدان هستهای را کشف میکند. در این توطئه، گانگسترهای آمریکایی، جاسوسان خارجی و یک زن فریبنده بلوند نقش دارند...
آنه، یک وکیل برجسته، با همسرش پیِره و دو دخترشان زندگی میکند. آن به تدریج درگیر رابطهای پرشور با تئو، پسر پیره از ازدواج قبلیاش میشود، که حرفه و زندگی خانوادگیاش را به خطر میاندازد...
سیلوی، خدمتکاری که به تنهایی دو پسرش، سفیان و ژان-ژاک را بزرگ میکند، با مجروح شدن سفیان در آپارتمان، او را به خانهای پرورشی میفرستند. سیلوی مصمم است که پسرش را به خانه بازگرداند...
فاطمه، زنی قوی ، سرپرست ماساژورهای یک حمام عمومی در الجزیره است. سال 1995 است و اوضاع در پایتخت متشنج است. روز پیش رو برای همه، و به خصوص برای فاطمه، پر جنب و جوش خواهد بود. او حتی در حالی که به محل کار خود می رود، شاهد یک حمله تروریستی است. در حمام، فاطمه باید احساس بهتری داشته باشد، اما جو آنجا سنگین و غم انگیز است. او در مورد آینده کشورش نگران است و از اینکه مشتریانش در مورد این موضوع صحبت نمی کنند، ناامید شده است...
دِلفین و ایوان طلاق میگیرند. در حالی که وضعیت مالی ایوان به او اجازه نمیدهد خانهای پیدا کند، او به یاد میآورد که 20 درصد از خانه همسر سابقش را در اختیار دارد. سپس او به زندگی با دلفین - در 20 درصد سهم خود - باز میگردد. این دو زوج سابق، لذتهای همخانه شدن اجباری را کشف خواهند کرد...
در آیندهای نزدیک، آفیزی و لوک برای نجاتِ الیزابت و نابودیِ نهاییِ خونآشام، به اعماقِ رومانیِ جنگزده سفر میکنند. در این مسیر، با یک خبرنگارِ تلویزیونی و گروهی از شورشیانِ مبارز علیه خونآشامان روبرو میشوند...
سام (برادریک) در شهر کوچکی در ایالت نیوانگلند زندگی میکند او از زندگی خود راضی نیست. روزی نامزدش، لیندا (پرستن) به او میگوید به شخص دیگری علاقهمند شده است و میخواهد به نیویورک برود. سام از این حرف او بسیار متعجب میشود و نمیخواهد لیندا را از دست بدهد. برای همین پس از این که لیندا به منهتن میرود او هم به دنبالش به منهتن میرود...