ناچو بچه ای است که با مایرا، دختر رهبر یک باند دزد و فروشندگان خیابانی، لا دیابلا، علاقه دارد. او با آن رابطه مخالف بود و ناچو و مایرا عشق و اولین قدمهای بزرگسالی را کشف خواهند کرد...
مادری تلاش می کند تا چیزهایی را تحت کنترل درآورد زیرا دخترش بر اثر سرطان میمیرد ، پدر بیگانه اش ناگهان برمی گردد و ایمان او به خدا در معرض آزمایش قرار می گیرد...
دو نوجوان آمریکایی در جستجوی مواد مخدر ارزان ، به شهر ناباب باریو مکزیک متوسل می شوند. آنچه در عوض می یابند یک داستان سرگردان آشفته و سه قصه پر از خون ، جادوگران و یک سرآشپز تاکو آدمخوار است...
این اردوگاه، معجزه، ایمان و اجتماع را جشن میگیرد؛ اما برای یک جوان، فرصتی برای یافتن عشق واقعیاش است. در این سفر، او با دختری کوچک آشنا میشود که راه را به او نشان میدهد و زندگیاش برای همیشه تقویت میشود.
داستان در دهه هشتاد میلادی روایت میشود و زندگی شگفتانگیز کلیف را به تصویر میکشد. او که با تمرینات غیرمعمول در مزارع گاو شروع کرد، در یک ماراتن شش روزه حماسی شرکت کرد و به یک قهرمان ورزشی غیرمنتظره در استرالیا تبدیل شد.
تولد ۱۶۰۰ سالگی دراکولورا، با روز ولنتاین، نزدیک است. رابطه او با دوستپسرش، کلاود، دچار مشکل شده و دوستپسر سابقش، ولنتاین، دوباره پیدایش میشود که این موضوع باعث میشود دراکولورا تصمیم به تراشیدن قلب خود بگیرد.
سه مرد در اسرائیل گشت زنی می کنند تا اطمینان حاصل کنند که مردم شبات را جشن می گیرند. آوی این سه نفر را رهبری می کند و فداکارترین است. بعداً او یک زن جوان را تهدید می کند و سپس عاشق او می شود....
در سال ۱۹۸۹، درگیریهای میان اسرائیل و فلسطین به اوج خود رسیده بود. این فیلم داستان یک سرباز جوان اسرائیلی را روایت میکند که پس از کشته شدن یکی از همرزمانش، در تلاش است تا جایگاه خود را در این درگیری بیابد.
کیم سو هیئون و کیم جو ریونگ نقش زن و شوهر دو سالهای را بازی میکنند که فقط سعی میکنند به زندگی روزمرهشان بپردازند و همه چیز را درست کنند. آنها به بچه دار شدن فکر می کنند اما پول مایه نگرانی است و فشار اطرافیان کمکی نمی کند...