در دهه ۱۹۵۰، هلبوی و یک مامور تازه کار از سازمان تحقیقات و دفاع پارانرمال (بی.پی.آر.دی) به منطقه کوهستانی آپالاچیها اعزام میشوند. در این ماموریت، آنها با یک جامعه دورافتاده مواجه میشوند که تحت سیطره جادوگران قرار دارد و توسط یک شیطان محلی شوم به نام "مرد خمیده" اداره میشود.
در دهه ۱۹۹۰، در یک شهر کوچک کنار رودخانه در چین ، یک سری قتل اتفاق می افتد. پلیس بلافاصله تحقیقات خود را آغاز می کند و به سرعت یک مظنون را دستگیر می کند. با این حال، سرنخ های بیشتری به دست می آید که پلیس را وادار می کند تا به رفتار پنهان مردم محلی نگاهی دقیق تر بیندازد...
نیک، یک شخصیت قدرتمند و با تجربه، به اروپا آمده تا دان را که درگیر دزدی الماس و مافیای پلنگ شده است، پیدا کند. این دو در حال برنامهریزی برای یک سرقت بزرگ از بزرگترین مرکز مبادلات الماس جهان هستند.
هنگامی که بابانوئل (با کد "سرخ یک") توسط افراد ناشناسی ربوده میشود، رئیس امنیت قطب شمال (با بازی دوئین جانسون) چارهای ندارد جز اینکه با بدنامترین شکارچی جایزه دنیا (کریس ایوانز) متحد شود. آنها باید در سفری پرمخاطره و پرماجرا به دور دنیا، بابانوئل را نجات داده و کریسمس را از خطر نجات دهند.
در آیندهای که هوا بسیار آلوده است، فردی که تغییرات ژنتیکی بر روی او انجام شده است، با مصرف یک دارو دچار جهشهای ژنتیکی میشود. او متوجه میشود که این جهشها میتوانند ناجی بشریت باشند.
رقصندهای به نام النا و مترجم زبان اشاره به نام داویداس با هم ملاقات میکنند و رابطهای عمیق و زیبا را شکل میدهند. با ورود به این رابطه جدید، آنها باید چگونگی ایجاد صمیمیت خاص خود را یاد بگیرند ...
این فیلم در دو بخش ساخته شده است. بخش نخست آن، فیلمی اکشن و پر زد و خورد است که در فضای تاریک و زیرزمینی دنیای تبهکاران روایت می شود. داستان فیلم درباره ی یک آدمکش است که برای زنده ماندن تلاش می کند و وقتی خود را بین پلیس و گروه یاکوزا می بیند، دچار دردسر می شود.
نوجوان سرکش، کلوتار، دلباختهی همکلاسیاش جکی میشود، اما خشونتهای گروهی او را به مسیری تاریک میکشاند. پس از سالها، این دو عاشق نگونبخت متوجه میشوند که سرنوشت همواره آنان را به یکدیگر بازمیگرداند.
سرآشپز بن برای بردن یک مسابقه دسر مهم، به طور ناخواسته یک دوست خیالی می سازد تا به او در تعریف دوباره خوشمزگی کمک کند. اما جاه طلبی او تبدیل به یک هیولا می شود.
یک جوان لندنی پس از یک انفجار در مترو، هدف حمله توسط رسانههای اجتماعی میشود. داستان فیلم در طول یک روز رخ میدهد و نشان میدهد که زندگی عادی او به هرج و مرج تبدیل میشود...
در منطقه دلانگیز بورگوندی، زنی بازنشسته به نام میشل با شوق فراوان منتظر دیدار نوه عزیزش، لوکاس بود. اما به دلیل یک اشتباه ساده، تمام برنامههای او نقش بر آب شد. در همین حال، خبر آزادی پسر دوست صمیمیاش ماریکلود، روحیه جدیدی در او دمید و به زندگیاش هدف تازهای بخشید.