یک خانواده در دهه شصت میلادی، برای رسیدگی به ارثیه فامیل فوتشده به ملک او میروند و در آنجا با اسرار شوم، آیینهای قدیمی و اتفاقات عجیب و غریبی روبرو میشوند که در آن خانه پنهان است.
در جنوب فرانسه، مردی به نام لینو که سابقه زندان دارد و به دزدی مشغول است، به عنوان راننده فرار برای خلافکاران کار میکند و خودروهایی را برای اهداف جنایی آنها میسازد.
در این داستان درباره تابآوری، انسانیت و قدرت دگرگونکننده هنر، دیوین جی که به اشتباه در زندان زندانی شده است، با بازی در یک گروه تئاتر به همراه دیگر زندانیان، هدفی برای زندگی پیدا میکند
داستان نوح، مردی عاشقپیشه و خانوادهدوست است که به دلیل پذیرفتن یک کار رانندگی، در یک مسابقهی خطرناک شرکت میکند و با خطر از دست دادن همهچیز روبهرو میشود.
بِیلی با برادرش هانتر و پدرشان باگ، که به تنهایی آنها را در یک خانهی اشغالی در شمال کنت بزرگ میکند، زندگی میکند. باگ زمان زیادی برای آنها نمیگذارد. بیلی به دنبال توجه و ماجراجویی در جای دیگری است.
یک دوستدار سینما با دنبال کردن پل ددالوس، در میان خاطرات، داستانها و کشفیات غرق در تصاویر سینمایی میشود و بدین ترتیب، شکوه سالنهای سینما را پاس میدارد.
وقتی یک کارآگاه بازنشسته اداره پلیس نیویورک کتابی درباره ارتباطات خانوادگیاش با مافیا منتشر میکند، جنگی بین پلیسهایی که برای رئیس بزرگ جنایتکار شهر کار میکنند و افسرانی که تلاش میکنند آنها را به عدالت بکشانند، در میگیرد.
زنی از حالت خواب زمستانی برمیخیزد، اما برادرش همچنان در خواب به سر میبرد. این روش، انسانها را به موجوداتی حیوانیشکل بدل میسازد. این اثر، یک آزمایش ذهنی علمی-تخیلی است که در قالب تصاویری زنده و روشن به نمایش درآمده است.
یه مرد حسابی خودشو به آب و آتیش میزنه تا دختر گمشدهاش رو پیدا کنه، چون یه سری ویدیوی عجیب رازاشو رو کرده. آخرش این تعقیب و گریز به یه برخورد ترسناک با یه آدم مرموز میرسه.
جورجی، یک دختر 12 ساله ، با خوشحالی در آپارتمان خود در لندن به تنهایی زندگی می کند و آن جا را پر از جادو می کند. ناگهان پدر جدا شده او ظاهر می شود و او را مجبور می کند تا با واقعیت روبرو شود...
در ماه مه ۱۹۸۴، یک راننده بیکار بستنی با دانستن راه تقلب در مسابقه "شانست رو امتحان کن" شرکت میکند و بردهای زیادی کسب میکند. اما وقتی مدیران از هدف واقعی او مطلع میشوند، موفقیتش در خطر قرار میگیرد.
خانوادهای که در خانهای در ایندیانا زندگی میکردند، با وقایع عجیب و شیطانی روبهرو شدند که باعث شد خودشان و اهالی محل باور کنند خانهشان دروازهای به جهنم است.