یک نویسنده گوشهنشین که رمانهای جاسوسی درباره یک مامور مخفی و یک سندیکای جاسوسی جهانی مینویسد، متوجه میشود که داستان کتاب جدیدی که در حال نوشتن آن است، به طور همزمان با اتفاقات دنیای واقعی مطابقت دارد...
جوی، منشی یک شرکت بزرگ چند ملیتی، به خرید آنلاین اعتیاد دارد، رمانهای ماجراجویی میخواند و برنامههای سفر و ماجراجویی تماشا میکند. او در آرزوی زندگی پرماجرا است...
در دهه ۱۹۷۰، زنان غواصی به نام «هانئیئو» در روستای کوچک گچون زندگی میکردند. آنها برای امرار معاش، زیر آب به جمعآوری آبزیان میپرداختند. اما با ساخت چند کارخانه در نزدیکی ساحل، منابع آبزیان کاهش یافت و هانئیئوها با مشکلاتی در زمینه امرار معاش خود روبرو شدند. آنها مجبور شدند به تجارت قاچاق در آب روی بیاورند. اما تجارت قاچاق در روستای آنها آنقدر بزرگ شد که کنترل آن از دست رفت و این روستای آرام به تدریج از هم پاشید...
لولا جیمز برای رهایی برادر کوچکش آرلو از محیطی ناسالم، تلاش میکند تا پول کافی جمعآوری کند. آرلو امید او را زنده نگه میدارد تا اینکه شبی غمانگیز، دنیای لولا را زیر و رو میکند. از آن پس، زندگی او برای همیشه دگرگون میشود...
تاملینسون دربارهی دستیابی به تعادل کامل بین کار و عشق، با وجود اضطراب و بیخوابی، این سوال را مطرح میکند که آیا میتوان واقعاً “همه چیز را داشت ؟”...
یک سرباز سابق سرگردان با کمک یک مجرم تازهآزاد شده به یک مبارز زیرزمینی تبدیل میشود و هر دوی آنها در برابر یک رئیس جنایتکار، پلیسهای فاسد و قاتلان اجارهای قرار میگیرند...
این فیلم ماجرای پسرکی به نام "رامونا" و مادرش را دنبال میکند. داستان از جایی شروع میشود که مادر رامونا او را ترک میکند و رامونا برای بازگرداندن مادرش به خانواده تلاش میکند...
یک عضو مافیا توسط یک باند خلافکار تا آرایشگاه تعقیب میشود و جانش توسط کارآموز جوانی نجات پیدا میکند. او برای جبران لطف، تمام اعضای باندش را برای مرتب کردن موهایشان نزد این آرایشگر میفرستد، اما با تلاش برای پیدا کردن خائن به خطر میافتند...
ایالات متحده با حملات موشکی بالستیک از سوی یک کشور جزیره ای مخفی تهدید می شود و باید قبل از اینکه خیلی دیر شود حمله کند. بهترین خلبانان آنها، یک تیم نخبه از زنان است...
بعد از فرار از کره شمالی، "لو کیوان" برای به دست آوردن وضعیت پناهندگی در بلژیک تلاش میکند. در این میان، او با زنی غمگین و ناامید آشنا می شود که تمام امید خود را از دست داده است...
فضانوردی که به تنهایی در اعماق فضا، در لبه منظومه شمسی به سر میبرد، پس از شش ماه از سفر خود، نگران زندگیاش در زمین میشود. در این حال، موجودی باستانی که در اعماق سفینه او پنهان شده، به کمک او میآید...