در منطقه دلانگیز بورگوندی، زنی بازنشسته به نام میشل با شوق فراوان منتظر دیدار نوه عزیزش، لوکاس بود. اما به دلیل یک اشتباه ساده، تمام برنامههای او نقش بر آب شد. در همین حال، خبر آزادی پسر دوست صمیمیاش ماریکلود، روحیه جدیدی در او دمید و به زندگیاش هدف تازهای بخشید.
این اجرا که توسط جان کولشاو میزبانی میشد، برای اولین بار مجموعهای از آثار موسیقی جری از نمایشهای مختلف او در طول دوران فعالیت حرفهایاش به صورت زنده در یک کنسرت و با همراهی یک ارکستر کامل اجرا میشد.
یک زن الکلی که زندگی مشترکش در حال فروپاشی است، در شرایطی که مجبور به دفاع از خانه خود در برابر حمله خشونتآمیز پلیسهای فاسد یک شهر کوچک است، در یک اتفاق غیرمنتظره، با یک قاچاقچی مواد مخدر زخمی متحد میشود.
زندگی فوتبالی الکس در حال تغییر است. او برای بازگشت به فوتبال، سفری معنوی را آغاز میکند. در این مسیر، با یک بازیکن جوان و با استعداد که رویای بازی در خارج از کشور را دارد، آشنا میشود.
در میان تنشهای موجود بین کره شمالی و جنوبی، یک هلیکوپتر آمریکایی در بخش شمالی کره سقوط میکند. اکنون بازماندگان آن باید با یکدیگر همکاری کنند تا از یک متخصص فناوری غیرنظامی محافظت کرده و بدون کمک نیروهای نظامی ایالات متحده، راهی برای خروج پیدا کنند.
این داستان، ماجرای واقعی و پشت پرده تنها شکست تیم رویایی بسکتبال آمریکا در المپیک ۱۹۹۲ را از زبان بازیکنان جوانی که در آن بازی تاریخی پیروز شدند، بازگو میکند.
این کمدین، با نگاهی طنزآمیز، به بررسی دو دیدگاه کاملا متفاوت در مورد فرزندپروری میپردازد: والدینی که از این تجربه لذت میبرند و افرادی که ترجیح میدهند بدون فرزند باشند.
هنرمندی بیکار به نام توماس، دلباختهی رهای مرموز میشود، بیخبر از اینکه او یک خونآشام است. رابطهی آنها به دلیل بیماری شدید توماس، که ناشی از ماهیت واقعی رهاست، به شکلی ناخوشایند تغییر میکند.
کشیش بازنشستهای به دختری جوان از جامعهی آمیش که در بحران است، پناه میدهد. این عمل او رازی از گذشتهاش را فاش میکند که او را به یک رویارویی ترسناک در جوانیاش و شفق قطبی مرتبط میسازد.
لیانگ به جرم قتل رئیس باند به زندان میرود و در آنجا پسری به دنیا میآورد که به بهزیستی سپرده میشود. پس از ۳۰ سال، لیانگ آزاد میشود و باند، فردی نابینا به نام آه گوی را میفرستد تا به عنوان پسرش، او را بکشد.