هانا اسونسن برای تدریس در یک کلاس شیرینیپزی در کالج شهر دعوت میشود، اما تجهیزاتش دستکاری میشود و انفجاری رخ میدهد که توسط آتشنشانی به عنوان یک حادثه تلقی میشود. به زودی، یکی از همکارانش به قتل میرسد و هانا شروع به کنار هم چیدن قطعات پازل رمز و راز قتل میکند. هانا برای جمعآوری سرنخهای جرم و جنایت و کنار هم چیدن آنها به دوستان و خانوادهاش تکیه میکند و با ورود چاد نورتون (وبستر)، دادستان شهر لیک ادن، با جنبهای متفاوت از قانون و نظم روبرو میشود.
زمانی که مادر هانا سوِنسِن (با بازی سوئینی)، یعنی دلورس (با بازی نیون)، در جستجوی خانهای برای خواهرش، میشل (با بازی اتکینز)، به طور ناگهانی با جسد صاحبخانهای که از مشتریان دائمی کافه «کوکی جار» بود، روبهرو میشود، هانا بیشتر از هر کس دیگری غافلگیر و شوکه میشود.
خواستگاری ناشناس برای هر شب حنوکا برای اپتومتریست سارا هدیه ای می فرستد. در سفر برای یافتن ستایشگر مخفی خود، او متوجه می شود که عشق واقعی او ممکن است کسی باشد که هرگز انتظارش را نداشت...
یک دانشجوی سال اول کالج به خوابگاه عالی در محوطه دانشگاه نقل مکان می کند، اما به زودی متوجه می شود که ساکن قبلی در شرایط مرموز مرده است. او با این باور که دختر به قتل رسیده است، سعی می کند تا قبل از اینکه دیر شود هویت قاتل را کشف کند...
در یک شب بارانی، درست بعد از تعطیلی، صاحبخانههای یک رستوران کوچک با دیدن یک زن جوان با لباس عروسی و سه سگ که التماس میکند وارد رستورانشان شود، شگفتزده میشوند. زن جوان داستان زندگی خود را برای آنها تعریف میکند و میگوید که چگونه در جستجوی مرد مناسب، به یک عروس فراری تبدیل شده است...
داستان فیلم درمورد یک خانواده جوان است که غافل از تاریخچه وحشتناک عمارت هلشایر به خانه ای برای مهمانی می روند و متوجه می شوند پسرشان با یک عروسک زنده بنام "برامز" دوست شده است و …
اشتیاق "مت" نان او را از حالت ملایم به درخشان تبدیل می کند. با این حال ، وقتی نان جادوی خود را از دست می دهد ، مردم محلی جزیره وحشت می کنند و برای کمک به آنی - دوست دوران کودکی مت و عشق واقعی - متوسل می شوند...
محوریت سریال درباره سم سوئیفت (ریچل بیلسون) ستاره نقشهای کارآگاهی در تلویزیون است که اکنون فراموش شده. او تلاش دارد تا به کمک ادی والتیک (ادی سیبیران) که یک کارآگاه خصوصی است و با حل پرونده های جنایی، جایگاه خودش را در میان مردم باز یابد…