یک پسر ایتالیایی آرزو دارد گاوباز شود. در چراگاه آفتابی اندلس، یک گوساله به دنیا میآید که قرار است گاو جنگی شود. انسانها و حیوانات در دنیاهای کاملاً متفاوتی بزرگ میشوند، اما زندگیهایشان یکدیگر را منعکس میکند. فقط در پایان با هم ملاقات خواهند کرد.
یک بازیگر اسپانیایی در حین فیلمبرداری یک فیلم ناپدید میشود. اگرچه جسد او پیدا نمیشود، اما پلیس به این نتیجه می رسد که او در لبه پرتگاه دچار حادثه شده است. سالها بعد، این معما به زمان حال بازمیگردد...
یک کارآگاه در حال تعقیب یک مظنون به قتل کودک است . این مظنون دستگیر می شود ، اما به دلیل یک اشتباه اداری آزاد می شود .این کارآگاه مادر کودک مقتول را برای اجرای عدالتی که نظام حقوقی نمیتواند ارائه دهد، استخدام میکند...
در سپتامبر 2003، الخاندرا لوپز د لموس، دختر بزرگ یک استاد تاریخ هنر در دانشگاه سویا، بدون هیچ ردی ناپدید شد. تمام سوء ظن به شوهر سابق او می افتد، اما پلیس هیچ مدرکی علیه او پیدا نمی کند. چند ماه می گذرد و توجه رسانه ها کم می شود. سپس یک دانشجوی روزنامه نگاری تصمیم می گیرد تا پروژه نهایی خود را روی این پرونده انجام دهد...
سباس یک پلیس تازه منصوب به عنوان نوازنده کیبورد در یک گروه موسیقی فلامنکو-ترپ به نام The Lolos مخفیانه کار می کند. هدف او کشف هویت یک قاچاقچی مواد مخدر بزرگ است که ...
یک انقلابی شورشی علیه دیکتاتوری فرانکویست که پس از یک خرابکاری نافرجام ناشنوا می شود، سعی می کند از دست نیروهای نظامی که او را تحت تعقیب قرار می دهند فرار کند...
داستان این فیلم دربارهی پسری به نام نیکو است که یک نامهی تهدیدآمیز دریافت میکند و زندگیش در معرض خطر قرار میگیرد. هیچکس او را باور نمیکند به جز شخصی که او شناختی ازش ندارد و…
ویکتور پسر خردسالی است که کنار جاده پیدا میشود. او توانایی حرف زدن و شنیدن را از دست داده است اما میتواند با استفاده از علائم نگارشی منظور خود را بفهماند. ویکتور ادعا میکند زمانی که در مدرسه بوده توسط مردی غریبه ربوده شده. پلیس پس از بررسی موضوع، به مردی با مشخصاتی که ویکتور داده بود مشکوک می شود و...
در حالی که هاوانا پر شده از زامبی هایی که گوشت انسان می خورند، رسانه های کشور خبر می دهند که این ماجرا توطئه ای است که توسط ایالات متحده آمریکا برای کوبا چیده شده. وحشت همه جا را فرا می گیرد، تا اینکه «خوآن» راه حلی پیدا می کند. او می فهمد که می تواند این مرده های متحرک را با از بین بردن مغزشان بکشد...
اسپانیا، قرن 17 میلادی. دیگو آلاتریست ( ویگو مورتنسن )، سرباز شجاع و قهرمان، برای پادشاهش مبارزه می کند. بهترین دوست او، بالبوئا در یک دام می افتد، و در حالی که چیزی به پایان عمرش نمانده، پسر بچه اش را به دیگو می سپارد...
در دنیایی که میتوان با لمس یک فرد خوششانس شانس را از یک فرد خوششانس گرفت، گروه کوچکی از افراد خوششانس برای خوششانسترین و برای شانس سایر شرکتکنندگان رقابت میکنند.
فیدل یک کارگر جوان استوریایی است که پس از بسته شدن معدنی که در آن کار می کند، بیکار می ماند. او تصمیم می گیرد به همراه همسر و پسرش به مادرید برود تا از پادشاه توضیح بخواهد...
در حالی که منتظر بهبودی همسرش در بیمارستان است، مادری با دخترش ماریا در خانه روستایی والدینش در اندلس می ماند. جایی که در گذشته به دلیل عدم تحمل بدرفتاری های پدر و مادرش آنجا را ترک کرده بود...
در روزی که آخرالزمان فرا می رسد، توماس با خماری در میان عیاشی در یک فروشگاه مبلمان از خواب بیدار می شود. او ماه ها پیش با خبر پایان دنیا، همسر و دخترش را رها کرد. اما وقتی سیاره خطاکاری که قرار بود با زمین برخورد کند از کنار آن می گذرد، توماس بزرگی اشتباه خود را درک می کند. اکنون، او سعی خواهد کرد تا زندگی گذشته خود را بازیابد و از خانوادهاش بخشش بگیرد و پس از آخرالزمان، جهانی را بازسازی کند که دیگر هرگز مثل سابق نخواهد بود.
مردی پس از تصادف رانندگی در بیمارستان بستری می شود. او نام خود را به خاطر نمی آورد، اما به زودی مشخص می شود که او یک وکیل مشهور است. بدتر از همه، پلیس به او مشکوک می شود که خواهرزاده گمشده اش را به قتل رسانده است.