عشق پسر به پدرش عمیق و بیقیدوشرط است، اما پدر به دلیل مشغله کاری، کمتر فرصت دارد با پسرش وقت بگذراند. این موضوع باعث میشود که پسر احساس کند پدرش او را دوست ندارد و این احساس، باعث میشود که بین پدر و پسر اختلاف ایجاد شود...
چهار کلاهبردار در خانه یک زن صبور زندگی می کنند اما زن صبرش تمام شده و آنها را بیرون می کند. پس از چند کلاه برداری آنها توسط پلیس دستگیر شده و در حومه شهر رها می شوند...
راجیو که فرزند یه خانواده ثروتمند هست با مادرش در خانه اشرافی خود زندگی می کند.هر چند که او عاشق راجینی که یک دختر یتیم بی اصل و نصب است او می خواهد تا با دختری زیبا به نام ویجایا سینگ ازدواج کند که تنها دختر تاکور آجی سینگ است ، وقتی ارجیو مادر خود را از قصد ازدواجش با راجینی مطلع میکند …
دو ناسازگار در شهر کوچک به زندگی کلاهبرداری روی می آورند و به دو نفر بدنام تبدیل می شوند که به نام های بانتی و بابلی شناخته می شوند. با این حال، آنها به زودی توجه یک کمیسر پلیس سختگیر را به خود جلب می کنند...
یک مرد جوان ناتوان از پیشرفت سعی میکند به کاری که پدرش در برقراری ارتباط با موجودات فرازمینی از فضا انجام میداد ادامه دهد، که منجر به چیزی معجزهآسا و شگفتانگیز میشود...
راج و پریا به تازگی با هم ازدواج کرده اند. پریا صاحب فرزند میشود اما با یک اتفاق غیر منتظره او فرزند خود را از دست میدهد و قادر به باردار شدن مجدد نیست و...
مادری یکی از دو قلو هایش را طی حادثه ای از دست می دهد . یکی از بچه ها در کشور همسایه، پاکستان ، رشد می کند و یک مسلمان مؤمن به نام توحید است، در حالی که دیگری به عنوان یک هندو به نام آجی می باشد…
"ساحل" جوان خوشگذرانی است که علاقه زیادی به "ایشا" دارد در صورتی که "شیتل" هم به ساحل علاقه دارد.پدرخوانده ساحل شب پس از مشاجره با او در مهمانی به قتل میرسد و ساحل به اتهام قتل زندانی میشود...
با بالا گرفتن جرم و جنایت کمیسیونر ویژه پلیس به افسر اشد پلیس برای صحبت در اینباره جلسه ای تشکیل می دهد.آنها متعقدند دو شخص در این جنایتها دست دارند...
شوخی نیما جوان و بازیگوش با سیم برق زنده، مادرش را می کشد و پدرش دیال را به ترتیب از مرگ نیما و همسرش عصبانی و ویران می کند. دایال به قدری از دخترش عصبانی می شود که نمی تواند دیدن او را تحمل کند.
«راجو» (باچان)، پسر یک راجای خلع ید شده، که به «مرد» معروف است، این لقب را بهعنوان نشانهای از قدرت جسمانی روی سینه خود خالکوبی کرده است. ناپدری و نامادری «راجو»، که او را بزرگ کردهاند، پیش از مرگشان، «راجو» را از هویت واقعیاش آگاه میکنند. «راجو»، که به دخالت بیگانگان غارتگر انگلیسی در سرنوشت خود و پدرش پیبرده است، سر به شورش برمیدارد و به مبارزه برمیخیزد. در این بین، با دختری «آمریتا سینگ» آشنا میشود
پشت کار و صداقت موهان کومار برایش مشکل ساز می شود. چندین نفر برایش صحنه سازی میکنند، او را به زندان انداخته و مجبورش می کنند که قتل همسر خود را تماشا کند. چندین سال بعد او از زندان آزاد شده و تنها هدفش انتقام است...