بعد از مرگ همسر "منی سینگر"،دختر کوچکش "مالی"گوشه گیر می شود. برای مراقبت از "مالی" او زنی به نام "کورینا واشینگتن" را استخدام می کند.او "مالی" را از خلوت خود خارج کرده و به آنها راه جدیدی برای زندگی می آموزد...
سالمندان برای دیدار با بستگان خود به زمین باز می گردند. آیا همه آنها تصمیم خواهند گرفت به سیاره ای که در آن هیچ کس پیر نمی شود برگردند یا وسوسه خواهند شد که دوباره روی زمین بمانند؟..
"جینو"، یک کفاش آمریکایی ایتالیایی است که شباهت بسیار زیادی به یک رئیس مافیا دارد . او با دریافت مبلغی می پذیرد اتهام یک قتل را بپذیرد. "جری"، تبهکاری که با عفو مشروط آزاد است، مامور مراقبت از او می شود و...
«آکيم» (مورفي)، شاهزاده ي افريقايي به دختري که پدرش برايش در نظر گرفته، علاقه اي ندارد و همراه دوستش، «سمي» (هال) به امريکا مي رود. او در آن جا شيفته ي دختري به نام «ليزا»(هدلي)مي شود و به اتفاق سمي،با هويت بدلي، نزد پدر اليزا شروع به کار مي کند.
خانواده هندرسون که در حال برگشتن از تعطیلات هستند، در جاده با جانوری تصادف می کنند که به نظر یک «پا گنده» است. آن ها تصمیم می گیرند او را با خودشان به خانه ببرند...
گروهی بیگانه به زمین بازمی گردند تا پیله هایی که از سفر پیشین جا مانده بود را بدست آورند.این پیله ها در اعماق اقیانوس قرار دارند.پس از جمع آوری آنها پیله ها را در استخر خانه ای که اجاره کرده اند قرار می دهند.اما گروهی از انسانها سالخورده که بطور مخفیانه در استخر شنا می کنند متوجه قدرتهای خارق العاده آن شده و ماموریت آنها را به خطر می اندازند….
نیویورک، سال 1934. «آنجلو پرولونه» (استالون) به پدر در حال مرگش (داگلاس) قول می دهد بزهکاری را کنار بگذارد و آبروی از دست رفته را به خانواده اش بازگرداند. اما تلاشش در این زمینه، هم برای هم پالکی هایش و هم برای «وندتی» (رومانوس)، گنگستر گروه رقیب، یک معماست. پلیس هم با تصویر جدیدی که «آنجلو» می خواهد از خود ارائه دهد، مجاب نشده...
یک مرد جوان و فقیر به آرزویش دست یافته است. او آرزو داشت که روزی در زمین مسابقه، اسب سواری کند اما بعد از دست یابی به موفقیت های فراوان، او فراموش می کند که چه چیزی در ابتدا برایش اهمیت داشت...
"هنری ون کلیو" وارد بخش پذیرش جهنم می شود تا توسط ارباب خود (شیطان) مورد استقبال قرار بگیرد. او درخواست پذیرفته شدن می کند اما تردیدهایی در مورد صلاحیتش وجود دارد. به همین دلیل برای اثبات شایستگی اش او داستان زندگی اش را تعریف می کند...
پاریس. « ایو » ( کلبر ) دخترى است که مىکوشد در کار نمایش به جایى برسد ؛ « ژرژ فلاماریون » ( باریمور ) ، ثروتمندى است که تصور مىکند جوانى ژیگولو به نام « ژاک پیکو » ( لدرر ) بیش از حد به زن او ، « هلن » ( آستور ) توجه دارد و « تیبور » ( آمیچى ) ، راننده ى تاکسى جوانى است که دل باخته ى « ایو » است.