یک باند سرقت در پاریس توانسته پلیس را از متوقف کردن خود ناامید کند، لئو ورینکس و دنیس کلاین دو پلیس که تشنه ارتقاء درجه هستند وارد رقابتی برای دریافت ترفیع و در نهایت تسخیر جایگاه رئیس خود می شوند که قرار است به زودی از گروه خارج شود. رقابت بین این دو تا حدی غیر اخلاقی و ناجوانمردانه می شود که دیگر نمی توان تفاوتی بین اعمال آن ها و گروه شرور تحت تعقیب قائل شد...
بسیاری از خانواده های سلطنتی به دلیل انقلاب فرانسه در قلعه ای زندانی شده اند."مارکوس د سید" مرد بدنامی در آنجا زندانی است و توسط دیگران رانده شده است.دختر نوجوانی درو از چشم پدر و مادر خود با او ارتباط برقرار می کند و درباره او و زندگی اش شناخت پیدا می کند...
در یکی از مستعمرات کوچک فرانسه،مردی مست به همراه دوستش دست به یک قتل می زنند.دوستش به اعدام به گیوتین و او به کار اجباری محکوم می شود.او پس از این اتفاق تغییر کرده و تبدیل به مردی خوب و محبوب می شود...
«آدل» (پارادی)، یک شب روی پلی بالای رودخانه ی سن ایستاده و به فکر خودکشی است که ناگهان مردی به نام «گابور» (اوتوی) به او نزدیک می شود. «گابور» به او می گوید که در کلوب های شبانه چاقو می اندازد و مدتی است به دنبال یک هدف انسانی می گردد که برایش کار کند و می پرسد آیا «آدل» مایل است با او هم کاری کند یا خیر.
"کنت گونزاگه" نقشه ای علیه پسر عموی خود "دوک نورس" با اینکه او وارث همه ثروت اوست، طراحی می کند.کنت رازی در مورد وجود نوزاد نامشروع دوک که به تازگی متولد شده را نزد خود نگه میدارد، اما دوک از وجود کودک باخبر شده و برای ازدواج با مادر کودک عازم سفر می شود...
رابطه دوستانه عجیب و فوق العاده ای مابین یک تاجر و پسری مبتلا به سندرم داون شکل میگیرد. در ابتدا "هری" که فروشنده ای مشغول است اما زندگی اجتماعی مزخرفی دارد در تلاش است که پسر را از خود دور کند اما هرچه میگذرد و او را بیشتر میشناسد رابطه ی بهتری با او برقرار میکند.
برث پیرزنی است که خانه اش را ترک می کند تا در خانه دخترش امیلی زندگی کند. امیلی و برادرش آنتوان سه سال پیش با هم اختلاف پیدا کردند و از آن زمان دیگر همدیگر را ندیدهاند، اما امیلی او را برای کریسمس دعوت میکند. خاطرات ظاهر می شوند و سرنوشت برث و رابطه عجیب امیلی و آنتوان را به تصویر می کشند...
ملکه مارگو جوان در بحبوحه جنگ مذهبی فرانسه در قرن شانزدهم، مجبور به ازدواج با یک پروتستان می شود. او که از این ازدواج ناراضی است، به معشوق جدید خود علاقه مند می شود و قصد فرار با او را دارد. اما خانواده قدرتمند و بی رحم او مانع از این کار می شوند و او را در اسارت نگه می دارند.
استفان یک ترمیم کننده ویولن از لحاظ عاطفی دور اما به طور حرفه ای متعهد است که قلب سردش زمانی آزمایش می شود که دوست جدید صاحب کارش، یک ویولونیست زیبا، عاشق او می شود...
داستان یک رئیس شرکت که با یک رسوایی مسمومیت غذایی مواجه می شود و تنها کسی که می تواند به او کمک کند، نظافتچی عصرگاهی است که به نظر می رسد همیشه در مکان و زمان مناسب حضور دارد...
پرووانس، دهه ي 1930. «اوگولن سوبيران» (اوتوي) به کمک توطئه اي که با عمويش، «سزار» (مونتان) طرح کرده بود، در کسب و کار پرورش گل به موفقيت رسيده است. او دل باخته ي «مانون» (بئار)، دختر «ژان دو فلورت»، (مزرعه داري که طي اين توطئه به خاک سياه نشست و مرد) شده است.
پرووانس ، دهه ی ۱۹۲۰٫ «اوگولن سوبیران» (اوتوی) ، از خدمت نظام به روستای زادگاهش بر می گردد و با تنها قوم و خویشش ، «عمو سزار» معروف به «لو پاپت» (مونتان) نقشه هایی برای کسب و کار پر رونق پرورش گل می پرورانند. آنان برای تأمین آب به چشمه ای نیاز دارند که متعلق به «پیک – بوفیگ» (شامپل) است که خیال فروختنش را ندارد …