سه تا از پیشاهنگ ها شب آخر اردوی خود را میگذرانند. در همین حال در شهر یک بیماری شیوع پیدا میکند که مردم را به زامبی تبدیل میکند. این سه دوست وقتی معنای واقعی دوستی را میفهمند که سعی در حفظ شهر خودشان از شیوع این بیماری دارند...
ماجرا در مورد کماندار مبارز و جنگجویی بنام رابین هود (راسل کرو) است که در ارتش پادشاه ریچارد خدمت می کند. پس از مرگ پادشاه، شاهزاده “جان” قرار است جانشین او شود اما رابین هود او را مردی خودخواه و ظالم می داند و با او مخالف است تا اینکه …
دکتر راجر گیرارد یک دانشمند ثروتمند است که بر روی عمل پیوند سر آزمایش انجام می دهد. سرایدار او پسری به نام دنی دارد. دنی با این که فردی بالغ است اما ذهنش شبیه بچه هاست. یک روز یک قاتل روانی به خانه گیرارد حمله کرده، پدر دنی را به قتل می رساند و خودش هم تیر می خورد. دنی از مرگ پدرش بسیار ناراحت شده و به همین خاطر دکتر گیرارد تصمیم می گیرد سر این قاتل را به بدن دنی پیوند بزند. اوضاع از کنترل خارج شده و این موجود دو سر از محل فرار می کند...
در اعماق جنگل های جنوب شرقی آسیا، یک مزدور تشنه به خون، سباستین، به خاطر هیجان دست به شکار انسان زده و قربانیانش را نیز به بردگی می فروشد. او در یکی از عملیاتش یک شمن محلی به نام آرون و خانواده اش را به قتل می رساند. آرون روز آینده به زندگی باز می گردد. اتفاقی برای آرون رخ داده است؛ اتفاقی که شاید برای برخی موهبت به حساب آید اما آرون آن را نفرین می داند. او نمی تواند بمیرد. آرون نمی تواند با مرگ خانواده اش دست و پنجه نرم کند و به همین دلیل دست به خودکشی می زند اما بعد از هر بار تلاش برای خودکشی، روز آینده دوباره متولد می شود. او سعی دارد راز جاودانگی خود را کشف کند و به همین دلیل به سفری در سرتاسر جنگل ها و شهر های آسیا می رود...
یک پدر و همچنین شوهـری میان سال که در شرایطی بحرانی به سر می برد، در روز تولد ۴۰ سالگی اش تصمیم میگیرد که مثل قدیم موسیقی راک اجرا کند. او در هتلی به نام Drake پس از سال ها با دوست دخـتـر قبلی خود و همچنین اعضای گروه موسیقی اش دیدار می کند و قصد دارد به روی صحـنه برود …
یک دیدار اتفاقی در شب هالویین باعث می شود یک سرآشپز عاشق زنی زیبا و البته مرموز شود. وسواس او باعث میشود همراه آن زن به پاریس برود، اما او خبر از نیت شوم آن زن ندارد...
برنده 1 جایزه اسکار همچنین دریافت 1 جایزه دیگر. همچنین نامزد دریافت 3 جایزه دیگر.
فیدرا توسط شوهر ثروتمند و مُسن اش به لندن فرستاده می شود تا الکسیس، فرزندش که حاصل ازدواج قبلی بوده را برای تابستان به خانه بیاورد. اما زمانی که فیدرا و الکسیس با یکدیگر ملاقات میکنند عاشق هم می شوند. مدتی بعد شوهر فیدرا تصمیم میگیرد برای فرزندش زن بگیرد، که همین عامل باعث ایجاد حسادتی عجیب درون فیدرا می شود و...