«سرد کالاندر» در فضایی بینظیر شبانی، داستان رئالیستی، پرشور و احساسی مهمت و خانوادهاش را به تصویر میکشد که دور از زندگی مدرن، در دهکدهای کوهستانی زندگی میکنند.
در استانبول امروزی، چهار جوان بیست و چند ساله به طور اتفاقی با هم آشنا میشوند. این آشناییها به شیوههای طنزآمیز اتفاق میافتد. فیلمِ "تقریباً به طور کامل یک فاجعه کوچک" با بهرهگیری از این آشناییهای طنزآمیز، اضطرابهای نسل جدید را به تصویر میکشد...
دویگو و بهادر در شرکتی کار میکنند که بدهیهایی که بانکها به دلایل متفاوت نمیتوانند آنها را پیگیری کنند را میخرند، و به هر قیمتی شده این بدهی ها رو از بدهکارها دریافت میکنند. زندگی دویگو و بهادر بعد از آشنایی با جرن تغییر میکند…
فیلم داستان زندگی راهزن افسانه ای "باران" را پس از آزاد شد از زندان دنبال می کند. پس از تحمل 35 سال زندان تعجبی ندارد که دنیای خارج برای او کاملا تغییر کرده باشد. او به استانبول می رود تا از دوستش که معشوقه او را ربود،انتقام بگیرد و...
در تابستان 1985، هاکان و گایی قصد دارند قبل از ترک استانبول، یک نوار موسیقی را به دوستشان سلن برگردانند. اما در راه، اتفاقاتی میافتد که باعث میشود همه چیز طبق برنامه پیش نرود..
در دشتهای آناتولی،دادستان محلی،کمیسر پلیس و یک پزشکی جستجویی برای پیدا کردن قربانی یک قتل را هدایت می کنند.اما جستجوی حقایق دیگری در مورد قتل را آشکار می کند و...
فاتح و اِدا بدون اطلاع خانواده ازدواج می کنند. آنها از دوستشان سرهات می خواهند که به عنوان یک ثبت کننده قلابی عمل کند و عروسی خود را در آدانا برگزار کند. هاکتان و اوتکو به عنوان شاهد آنها را همراهی می کنند...
آیزک که سال ها پیشخدمت کشتی ها بوده است، به دلیل بیماری همه گیر بیکار می شود و در نهایت در شیفت شب در هتلی شغل پیدا می کند. با این حال در شب اول آیزک اتفاقاتی می افتد که ...
داستان فیلم درباره زوجی به نامهای لیلا و آدام است که برای سالها یک زندگی خوب داشتند. با این حال، پس از مدتی، زندگی آنها به یک نقطه مرگ میرسد. هیجان در زندگی آنها به پایین رفته است و آدام عاشق شخص دیگری شده است...
داستان مردی به نام عزیز که در یک بحران وجودی در حسرت جوانیاش است: او نه از کارش راضی است و نه از زندگی خصوصیاش که توسط خواهر و خانوادهاش که مدتی است با او زندگی میکنند ...
پس از سال ها تلاش ناموفق برای ثروتمند شدن و ماجراهای مختلف خطرناک، گوخان، نجمی، سروت و حکمت همگی بیکار و کاملاً از کار افتاده اند. نامه ای از مانولیا، خواهر گمشده فاطما، امید تازه ای به آنها می دهد ...