«فقط ابرها...» فیلمی درباره ماریا یازده ساله است که برادر کوچکش را از دست داده . مادرش در اندوه خودش ناپدید می شود، بعد ها ماریا با جیکوب آشنا می شود ...
داچ وان دن بروک (هریسون فورد)، کارآگاه پلیسی است که همسرش پیتون (تامپسن) در یک فروشگاه معتبر کار میکند و موقع پروازی تجاری به میامی، هواپیمایش بلافاصله پس از صعود، در یکی از ناگوارترین سانحههای هوائی شهر، سقوط میکند. اما مدتی بعد، داچ پی میبرد که همسرش در واقع به مأموریتی کاری نمیرفته...
جیسوک، با کارگردانی یکی از کارگردانان برجسته کره، هونگ سانگ سو، به دو دوست دخترش برای تعطیلات در استان کانگوون کره میپیوندد. اما در یک چرخش وهمآور سرنوشت، معشوق سابقش، سانگ کوون، برای فرار به همان مقصد برنامهریزی میکند، جایی که تراژدی آنها را بار دیگر به هم میرساند.
بعد از مرگ همسرش، خانم هاتا در مزرعه خیارش به کمک نیاز دارد. مادر رینکو از او میخواهد تابستان را برای کمک به خانم هاتا، دوست همیشگیاش بگذراند. اما رینکو 12 ساله روش های سنتی ژاپنی خانم هاتا را عقب مانده و "دیوانه" می داند. وقتی او به درخواست مادرش تسلیم می شود، متوجه می شود که خانم هاتا مهربان و شجاع است و برای نجات مزرعه خود می جنگد. قبل از پایان تابستان، رینکو به قدردانی و دفاع از خانم هاتا "دیوانه" می آید.
نیا یک کپی نویس موفق در آژانس تبلیغاتی است، و زندگی سفیدپوستی یوپی دارد (اگرچه مادرش سیاه پوست است). زمانی که به او دستور داده شد یک برند جدید آبجو را برای بچههای سیاهپوست شهری بفرستد، آژانس را ترک میکند و به جستجوی هویت نژادی خود میرود...
یک افسر پلیس به دلیل نبود جرم و جنایت در شهر کوچکش واقع در کالیفرنیا، معمولا سرش خلوت می باشد. تااینکه سه اوباش سر و کله شان پیدا شده و به یک زن جوان تجاوز می کنند...
مردی پس از بازگشت از سفر متوجه ازدواج خواهرش میشود. در پی آن، زنانی در آن منطقه به قتل میرسند و راز این قتلها به نوعی به این مرد و خواهرش مربوط میشود.
افسانهی اوله هویلاند، دزد ماهری که در نیمهی اول قرن نوزدهم از ثروتمندان میدزدید و زنان را در مسیرش شیفتهی خود میکرد، تا اینکه تلاش کرد از بانک ملی سرقت کند.
چیک به دلیل علاقه مشترک به نویسنده ژان سول پارتر که به تدریج رابطه آنها را از بین برد، عاشق آلیز شد. اندکی بعد، کالین، نیز عاشق دختر جوانی به نام کلویی می شود، اما پس از ازدواج آنها به زودی از یک بیماری عجیب رنج می برد: یک نیلوفر آبی در ریه های او رشد می کند...
جانی که آرزو دارد روزی راننده اتومبیلرانی استوک شود، در لاسوگاس با یک جوان جیببر آشنا میشود. این جوان او را به دیدن دوستان و "مادرش" که یک روسپی سابق است، میبرد...