«کريس پرات» (گوردون - لويت) ستاره ي هاکي دبيرستان، در اثر يک تصادف اتومبيل دچار صدمه مغزي مي شود. چهار سال بعد او مشکلاتي با حافظه ي کوتاه مدت خود دارد و با دوستي نابينا (دانيلز) زندگي مي کند، در حالي که کاري نيز به عنوان نظافتچي در يک بانک براي خود دست و پا کرده است...
داستان درباره یک پلیس که در آن به موضوعات زندگی او می پردازه که علاوه به بر بررسی پرونده های قتل توسط او، به روابط میان او و همسرش و در عین حال معشوقه اش می پردازد
در این قسمت ما داستان “میلو” فروشنده مواد مخدر دو فیلم قبلی را دنبال می کنید.او سالخورد شده است،برای جشن تولد ۲۵ سالگی دخترش برنامه ریزی می کند و محموله بزرگ هروئینش تبدیل به ۱۰۰۰۰ قرص روانگردان شده است...
چيزي به نخستين اجراي تاريخي سمفوني نهم «بتهوون» (هريس) نمانده ولي ناشر آثار «بتهوون»، «ونتسل شلمر» (رياخ)، دچار سرطان و مشرف به مرگ است. «شلمر» بيمار که مستأصلانه دنبال يک نسخه بردار مي گردد، از دانشجويي به نام «آناهولتس» (کروگر) کمک مي گيرد...
در کانون اصلاح و تربیت “شهر زیبا” نوجوانان زندانی با خواست “اعلا” جمع میشوند تا هجدهمین سالروز تولد “اکبر” را جشن بگیرند. اکبر متهم است دو سال پیش دختری را کشته و حالا زمان قصاص اوست…
یک دختر ۱۴ ساله بنام «هایلی» در محیط اینترنت با یک عکاس جذاب ۳۲ ساله بنام «جف» آشنا می شود. هایلی که فکر می کند جف یک کودک آزار است، با برنامه ریزی قبلی به خانه او می رود تا …
فرزند یک خانواده ی ثروتمند است که از هر مدرسه خصوصی که در آن درس میخوانده اخراج شده است و این بار در یک مدرسه عمومی و عادی ثبت نام کرده است به عنوان روانشناس برای دانش آموزان خود را معرفی می کند...
سان هووا (لی سئونگ یئون ) جوانی درون گرا است که در خانه افرادی که در آنجا حضور ندارند به طور موقت زندگی میکند و چند روز یکبار مکان خود را عوض میکند. دو اتفاق مسیر زندگی او را عوض میکند. یکی رفتن به خانه ای که زن جوانی به همراه شوهر بداخلاقش زندگی میکند و سان هووا عاشق او میشود. و دیگری رفتن به خانه ای که پیرمردی که به دور از فرزندانش زندگی را بدرود گفته است که ایم قضیه باعث دستگیری او میشود …
1 مرتبه نامزدی جایزه .گلدن گلوب. همچنین 10 جایزه و نامزد دریافت 10 جایزه دیگر.
"شری سوانسون" پس از تحمل سه سال حبس به خانه خود در نیوجرسی بازمی گردد.او که مشتاق برقراری ارتباط با دختر جوانش است،متوجه می شود که وارد شدن به دنیایی که سالها قبل پشت سر گذاشته سخت تر از آنچیزی است که تصور می کند...
ريچارد پيمنتل جواني صاحب استعداد سخنوري براي جمع است. اما سرمشق او در اين کار دکتر بن پادرو به او مي گويد که تنها داشتن استعداد سخنوري کافي نيست. بايد صاحب انگيزه و ديدگاهي باشي تا سخنانت معني و ارزش داشته باشد. ريچارد که سرخورده شده، در ارتش ثبت نام کرده و به ويتنام مي رود. مدتي بعد در اثر انفجار خمپاره، شنوايي خود را تا حدود زيادي از دست داده و به وطن بازمي گردد. او اينک يک معلول به حساب مي آيد و به همين خاطر اولياي دانشگاه از پذيرش او شانه خالي مي کنند…
استرالیا، دهه ی ۱۸۸۰٫ «برادران برنز» به دلیل جنایت و اذیت و آزار مردم از دست قانون فراری هستند. تا این که دو تن از برادرها به نام های «چارلی» (پیرس) و «میکی» (ویلسن) دستگیر می شوند. پلیس بریتانیایی، «سروان استنلی» (وینستون) به «چارلی» پیشنهاد می کند که اگر بتواند برادر سوم، «آرتور» (هیوستن)، را بیابد و بکشد، حاضر است «چارلی» و «میکی» را از مجازات برهاند و
وقتي زندانباني به نام «شان پورتر» (راک) پيشنهاد تشکيل يک تيم فوتبال امريکايي را در زندان کيل پاتريک ارائه مي دهد، با شک و ترديد و مقاومت مقامات ارشد زندان روبه رو مي شود؛ ولي او مي خواهد ثابت کند که حتي بزهکاران سفت و سخت نيز مي توانند آينده ي خوبي براي خود دست و پا کنند...
بهترین پلیس مخفی شیکاگو به تازگی اتهماتی به وی وارد شده و دشمنانی نیز دارد در این میان از مرگ اخیر همسر خود سرخورده شده است،درگیر ماجرای قتل یک افسر پلیس شده و می کوشد بیگناهی اش را اثبات کند ولی…
برنامه ی محبوب رادیویی «هم راهان خانه ای در علفزار» که هر شنبه شب در سالن معروف فیتس جرالد در سینت پل مینه سوتا به طور زنده اجرا و پخش می شد و (با چهار میلیون نفر شنونده) مردم را سرگرم می کرد، با آخرین بار روی آنتن می رود…