آخر هفته مجردی زمانی که دختران دزدیده میشوند، سرگردان میشوند و مجبور میشوند در یک استراحتگاه متروکه در مکزیک که توسط جنایات غیرقابل وصف گذشته تسخیر شده است، به جای اشتباهی کشیده می شود ...
پس از فرود اضطراری در نزدیکی یک شهر بیابانی، یک موجود فضایی از یک پیشخدمت محلی کمک میگیرد تا هیولایی را که از لاشهی سفینهاش فرار کرده، دوباره دستگیر کند.
بعد از اینکه ولاد در جستجوی شغلی جدید شکست خورد، به دهکده رومانیایی خود بازمی گردد تا بفهمد همه چیز مثل قبل نیست. شهر مست به قتل رسیده است و او به نوعی درگیر شده است و کنستانتین تیرسکو عجیب و متورم به نظر می رسد...
یک پسر به نام کئیچی مایبارا به یک روستای کوهستانی دورافتاده نقل مکان میکند. او با گروهی از دختران دوست میشود و از زندگی خود در روستا لذت میبرد. با این حال، وقتی شروع به شک کردن میکند که رنا، میون و دیگران که کئیچی به آنها اعتماد دارد، ممکن است در قتلهای پشت سر هم تابستان شرکت داشته باشند، وضعیت اطراف کئیچی به تدریج تغییر میکند...
سامانتا ویلوز، یک دانشجوی سال اول کالج، به نظر می رسد که یک سوسیالیستی بدهد. بدون اینکه سام بداند، با تعهد قبلی انتقام از کسانی که به او ظلم کرده اند، تسخیر شده است.
یک دانشجوی جوان اخیراً از مهمانخانه قدیمی و خالی از سکنه خود نقل مکان کرده است و از دست پیروان فرقه مانگکوئجیوو که به دنبال انتقام مرگ سری سوکماراهیمی مانگکودجیوو هستند، فرار کرده است...
پس از اینکه یک جوان برای پوشاندن اشتباه خواهرش در یک مرکز روانی بستری میشود، با دکتری روبرو میشود که بیمارانش را به روانپریشهایی گوشتخوار تبدیل میکند.
دو زن خود را بین مرگ و زندگی در دام یک ماشین تاریک و مرموز می بینند. همانطور که آنها برای فرار جستجو می کنند، باید با لورس ها مبارزه کنند، نژادی از موجودات که مصمم هستند آنها را تا شب زندانی کنند...
مردی در غاری زیرزمینی و کنار جسدی بیدار میشود، در حالی که حافظهاش را از دست داده است. او برای فرار از این تونلهای باستانی تلاش میکند تا به سطح زمین برسد.