وودی پس از تجربه شکست در زندگی شخصی و شغلی، به زادگاهش باز میگردد. بازگشت او به خانه، آرامش زندگی خانوادگی را برهم میزند. وودی که مجبور به زندگی با خانوادهاش است، به دنبال راههای جدیدی برای زندگی خود میگردد. در این میان، ملاقات با فنگ لیولیو، همکلاسی قدیمیاش، مسیر زندگی او را تغییر میدهد.
رد، دختر ملکهی قلبها، و کلوئه، دختر سیندرلا، برای نجات آورادن دست به دست هم میدهند. آنها با استفاده از جیبساعت خرگوش سفید به گذشته سفر میکنند تا مانع از وقوع رویدادی شوند که پیامدهای هولناکی خواهد داشت.
وین، یک خواننده، با کلود آلن، افسانه ای ملاقات می کند. آنها با هم به نشویل می روند تا آهنگی را اجرا کنند، اما صنعت آنها را رد می کند. وین می فهمد که چگونه آهنگ را به صورت عمومی منتشر کند، نه برای خودش بلکه برای کلود.
پس از انتخاب پو به عنوان رهبر معنوی دره صلح، او باید اژدها جنگجوی جدیدی را پیدا و آموزش دهد، در حالی که یک جادوگر شرور قصد دارد تمام ابرشرورانی را که پو به دنیای ارواح فرستاده، دوباره احضار کند...
رودگر، پسری که تنها در ذهن آماندا وجود دارد، همبازی او در ماجراجوییهای خیالی و پرهیجانش است. هنگامی که رودگر به تنهایی به شهر خیالیها، محل زندگی و کار شخصیتهای خیالی فراموششده، قدم میگذارد، با خطری مرموز روبرو میشود.
پنج کودک که از یکدیگر جدا افتادهاند، با برنامهای از پدربزرگ خود به قلعهای میروند و در آنجا در یک بازی مرموز شرکت میکنند. در این بازی، کودکان ضمن سرگرم شدن، از پدربزرگشان درسهایی در مورد زندگی میآموزند.
کاسپر، جسپر و جاناتان، سه دزد خلاق، به همراه شیر همیشه گرسنهشان، در شهر کوچک کاردمومه زندگی میکنند. در این شهر، یک پلیس عادل و مهربان و عمه سفت و سخت سوفی زندگی میکنند.
کسب پیروزی در جام سودور فقط به سرعت نیاز ندارد. موتورهای تیزرو کانا و توماس باید با استفاده از هوش و ذکاوت خود و با همکاری یکدیگر، از خط پایان عبور کنند.
داستان حول محور "گوواردھان" میچرخد، جوانی جاهطلب از طبقه متوسط هند که در تلاش برای رسیدن به موفقیتهای بزرگ در زندگی است. با این حال، او در این مسیر با موانعی در روابط خانوادگی، اعتماد و غرور خود روبرو میشود.
تلمای پونی آرزوی دیرینهای داشت که به اسب تک شاخ تبدیل شود. تا اینکه یک روز، به لطف یک اتفاق نادر و شگفتانگیز، آرزوی او به حقیقت میپیوندد و تلما به یک ستاره پاپ بینالمللی تبدیل میشود. اما این شهرت ناگهانی، بهایی غیرمنتظره برای تلما دارد.
لیلی، طراح داخلی، برای کمک به عمه مگی به شهر خود بازمیگردد و در آنجا با مارکوس، خلبان هواپیمای دریایی آشنا میشود. این آشنایی دیدگاه لیلی را نسبت به مفهوم "خانه" تغییر میدهد و به او میآموزد که خانه، همان جایی است که قلب انسان در آن آرام میگیرد.
کن ساتو، بازیکن بیسبال فوق ستاره، به ژاپن باز می گردد تا به عنوان جدیدترین قهرمان، لباس اولترامن را به تن کند. با این حال، او مجبور می شود یک موجود فضایی (کایجو) تازه متولد شده، که فرزند دشمن اصلی اوست، را به فرزندی قبول کند.