مایک بیربیگلیا در یک کمدی ویژه خندهدار و شخصی، زندگی را هم از دیدگاه یک پسر و هم از دیدگاه یک پدر بررسی میکند و به موضوعاتی مثل مواد مخدر، ازدواج و مهمانیهای بچهها میپردازد.
چهار نوجوان برای رسیدن به آرزوهایشان، با فروش آنلاین جزوات SAT کسب درآمد میکنند: سُفی برای دانشگاه سوئیس، الکس برای استودیوی ضبط، آمالیا برای تحت تأثیر قرار دادن پدرش و تومیتا برای ماجراجویی. اما این موفقیت دیری نمیپاید و آنها با واقعیتهای زندگی روبهرو میشوند.
استیو کوگان در اقتباس صحنهای «دکتر استرنجلاو» چهار نقش بازی میکند. این کمدی، طنز گزندهای درباره یک ژنرال آمریکایی است که جنگ هستهای به راه میاندازد.
لوییس بلک در برنامه جدید خود، «به طرز غمانگیزی، به تو نیاز دارم»، دیدگاههای خاصش را درباره جهان پساهمهگیری ارائه میکند که ادامهای بر کارهای قبلی اوست.
اونور به دلیل فقر نتوانسته با عشقش، کریم، ازدواج کند. پس از فلج شدن عمویش، اونور کدخدای محله میشود. با وجود مخالفت و عدم رضایت اهالی محله، او به همراه دوستانش تلاش میکنند تا این سِمَت را حفظ کند.
یک مهندس نادیده گرفته شده به آلاسکا فرستاده میشود تا ادعای یک دانشمند عجیب و غریب را بررسی کند که میگوید گرفتن رعد و برق میتواند منبع جدیدی از انرژی تجدیدپذیر باشد.
دوین وایت در اولین استندآپ کمدی خود، موضوعاتی شخصی و تجربیات زندگیاش، از جمله انتخاب نامش، دوران خدمتش در عراق و نقش خانوادگیاش را با سبکی پرانرژی و طنزآمیز روایت میکند تا مخاطبان را به خنده وادارد.
این فیلم در سیسیل اتفاق میافتد و ماجرای کارگردانی را روایت میکند که مجبور میشود زیر فشار مافیای تبهکار، فیلمی را بسازد. این فیلم به نوعی «فیلمی در دل فیلمی دیگر» است و فساد، تبعیض و کلیشههای موجود در دنیای هنر را برملا میکند.
کاترینا و دوستانش با شاهزاده جوانی روبرو میشوند که فقط کاترینا میداند او قهرمانی از یک بازی ویدیویی با آیندهای شوم است. آیا او میتواند او را نجات دهد؟
سوپرکرم موجودی بسیار دراز و فوقالعاده قوی است که همواره به کمک دیگران میشتابد و اوضاع را سامان میدهد. اما اگر غرور بیش از حد او را فرا بگیرد و در دام مارمولک جادوگر شرور بیفتد، چه کسی قادر خواهد بود نجاتش دهد؟
داستان درباره دو دوست دوران کودکی است که به دلیل حادثهای با هم دشمن میشوند. این دشمنی تا بزرگسالی ادامه پیدا میکند، اما با ورودشان به یک دانشکده پزشکی، تصمیم میگیرند آشتی کنند و رابطهشان به تدریج به دوستی عمیقی تبدیل میشود.
بیماران دکتر ناوبرگر به زودی متوجه میشوند که او بدترین روانپزشک دنیاست. اما آشنایی او با گرگ، دانشجوی روانشناسی، به یک سفر خندهدار و پرتحول برای هر دوی آنها منجر میشود.