رابرت و رونگو، دو گنگستر مهربان، می خواهند برای کمک به یک دختر جوان که به کمک پزشکی نیاز دارد. با الهام از جنایات واقعی در سراسر جهان، آنها در تلاش برای جمع آوری پول از طریق یک سری از برنامه های گنگستری و طرح های نا امید کننده...
علی سنای و ایلبر در یک شرکت با هم شریک هستند. زمانی که شرکت خلاقشان شروع به ریزش میکند، آنها تصمیم میگیرند به نمایشگاه باغبانی که در صوفیه واقع شده بروند تا با افراد جدیدی ملاقات کنند بلکه بتوانند کسب و کار جدیدی برای خودشان دست و پا کنند. اما همه چیز اشتباه پیش میرود و آنها در مسیر غلطی قرار میگیرند. سنای و ایلبر بیخیال رویاهای ثروتمند شدن می شوند تا جلوی نیروی قدرتمندی که میتواند باعث نابودی بشریت شود را بگیرند...
تو می دونی من از چیه مارادونا خوشم میاد؟ از اینکه تو زندگیش هیچوقت واقعیت و رویا براش مرز نداشت، وقتی بازی می کرد با همه وجودش بازی می کرد، پرواز می کرد، بازی نمی کرد، وقتی معتاد شد یه کوه کوکائین می ریخت جلوش د بکش همه چیز و تا تهش می رفت، خودشو لوس نمی کرد… همه اش برای این بود که واقعیت و رویا براش مرز نداشت، اگه هم داشت اون نمی تونست مرزشونو تشخیص بده.
فرانکی و کریمو در نظر دارند محله خسته کننده خود را رها کرده و به ساحل شیطانی "پاتایا" در تایلند بروند. برای اینکه هزینه سفرشان به تایلند کم شود، این دو دوست تصمیم میگیرند که در نهایت باعث می شود سفری که قرار بود یک تعطیلات رویایی باشد، تبدیل به احمقانه ترین و خطرناک ترین ماجراجویی زندگیشان شود...
نیازی گل، یک جراح دامپزشکی منجر به آنچه که او یک زندگی آرام می داند. او وقت خود را بین دانشجویان دانشگاه تدریس در بخش دامپزشکی و با دستیار او هدیه را تقسیم می کند …