داستان در اواخر دهه ۱۹۹۰ رخ میدهد. ویوک، پسر ۱۷ سالهای است که برای آماده شدن برای آزمون ورودی فوقالعاده دشوار موسسه فناوری هند (معروف به "MIT هندوستان") به یک مدرسه شبانهروزی فرستاده میشود.
دو پدربزرگ به نامهای جری و تام با یکدیگر در تلاش هستند تا نظر و محبت نوههای خود را جلب کنند. این رقابت، لحظات طنز و سرگرمکنندهای را به وجود میآورد و نشان میدهد که پدربزرگها تا چه حد برای جلب توجه نوههایشان حاضر به تلاش و تظاهر هستند.
یک بارمن که کارش ترکیب نوشیدنیهاست و به شدت تحت فشار پرداخت بدهی است، برادرش که نگهبان تندخویی است را راضی میکند تا بدون اطلاع صاحبان کلوپی که در آن کار میکند، با هم یک جشن مجردی برگزار کنند.
مارگریت و مارگو هر دو 12 ساله هستند و هر کدام خانواده، دوستان، مشکلات و دوران خاص خود را دارند. با این تفاوت که مارگریت در سال 1942 و مارگو در سال 2020 زندگی میکنند. ناگهان، یک صندوق جادویی اسرارآمیز آنها را به دوران یکدیگر میفرستد.
موریس که به اجبار برای ترک اعتیاد و سر و سامان دادن به زندگیاش به مرکز "رویای شیرین" فرستاده شده، برای بازگشت به زندگی عادی، مربیگری تیمی آشفته از همخانههایش در سافتبال را قبول میکند.
یک دلال هنری بیرحم و نقاش گوشهگیر و دوست دیرینهاش، حاضرند برای نجات خود، همه چیز را به خطر بیندازند و یک نقشه عجیب و غریب و دیوانهوار را اجرا میکنند.
داستان والنتینا، پیانیست جوان و دیوید، مخترع همسایه او که با وجود تنفر دیوید از سر و صدا، دیوار نازک بین آپارتمانهایشان، عاملی برای نزدیک شدن این دو نفر به یکدیگر میشود.
اتینه، پدر جوانی است که دخترش روزا حالا به سن نوجوانی رسیده، باید با این واقعیت کنار بیاید که دخترش آماده است تا مستقل شده و زندگی خود را به دور از او بسازد...
بعد از اینکه از جنگل بیرون انداخته میشود، وودی وودپکر باید خانه جدیدی برای خود پیدا کند. او فکر میکند که در اردوگاه وو هو خانه ابدی خود را یافته است، اما یک بازرس در حال گشت زنی است که میخواهد اردوگاه را تعطیل کند...
جوزف کنراد و سه هنرمند رسواگر دیگر، بعد از یک مهمانی وحشیانه، با جسد مردی روی مبل از خواب بیدار میشوند. آنها هیچ ایدهای ندارند که او کیست، چرا مرده است یا چرا ژاندارم در میزند...
یک داستان عاشقانه درباره یک دختر نوجوان و عشق او که اتفاقاً یک مرده است. پس از یک سری اتفاقات وحشتناک که او را به زندگی باز میگرداند، این دو برای یافتن عشق، خوشبختی و چند عضو بدن گمشده سفر خود را آغاز میکنند...
دو دوست دوران کودکی که در نوجوانی در یک رستوران کار میکردند، پس از مرگ صاحب رستوران، آن را به ارث میبرند. اما این ارثیه یک شرط دارد: آنها باید ظرف سه هفته با هم ازدواج کنند تا بتوانند رستوران را صاحب شوند. هر دوی آنها مجرد هستند و برای پیدا کردن "مورد مناسب" با عجله به دنبال شریک زندگی میگردند.