اِولین در یک صبح از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که با یک ستاره راک ازدواج کرده است. او که شب قبل همه چیز را فراموش کرده است، حالا باید با زندگی جدید و پر از چالشی که در انتظارش است، کنار بیاید.
یک کارمند کوشا و جدی شهری و یک موجسوار خونسرد و بیخیال، هر دو وارث یک شرکت، وقتی در اتاق هیئت مدیره گرد هم میآیند و همکاری میکنند، میبینند که وجوه مشترک بسیاری دارند.
در طول دوره قرنطینه در رم، لوکا، یک معلم فلسفه، خود را تنها میبیند زیرا همسرش سارا، یک پزشک، برای موارد اورژانسی به بیمارستان فراخوانده میشود. توجه او به همسایهاش آماندا معطوف خواهد شد.
مردی ه.م.ج.ن.س.گ.را و دوست ل.ز.ب.ی.ن.ش برای کمک به یکدیگر توافق میکنند: ازدواج صوری برای گرین کارت مرد و درمان باروری برای زن. اما برنامههایشان با سورپرایز مادربزرگ زن که یک جشن عروسی کرهای تدارک میبیند، تغییر میکند.
در شهر بمبئی، زندگی روزمره پرستار پربا با دریافت هدیهای ناگهانی از همسر سابقش، دچار آشفتگی میشود. آنو، هماتاقی جوانتر او، به دنبال مکانی آرام در شهر میگردد تا ...
طلا پس از ماه ها ناپدید شدن دوباره ظاهر می شود. ماشین او در منطقه ای دورافتاده خراب می شود. او در خانه ای با افراد عجیب و غریب آشنا می شود. وقتی در ماشینش از خواب بیدار می شود، می پرسد که آیا این رویا بوده یا واقعیت.
دو دلال املاک ورشکسته، به طور اتفاقی صاحب یک عمارت میشوند اما با کشف جسد، برای نهایی کردن یک معامله بزرگ و فرار از مشکلات احتمالی، وارد ماجرایی پر از هرج و مرج میشوند.
زندگی بی دغدغه دیپاک زمانی تغییر میکند که عاشق آنجلی میشود. او و دوستش سولمان به خاطر وسواس دیپاک درگیر یک پولدار بیرحم میشوند. دیپاک که توسط پلیس دستگیر میشود، باید در میان آشوب، همه را شکست دهد تا آنجلی را نجات دهد.
سه سال بعد، آنتونیو و لوکا دوباره همدیگر را میبینند. آنتونیو که یک شیرینیپز موفق شده، هنوز هم عاشق لوکا است، اما لوکا اکنون با تانکرادی نامزد کرده است. آنتونیو مطمئن است که سرنوشت آنها را دوباره به هم رسانده تا به یکدیگر کمک کنند.
دو زوج که هر دو دوباره ازدواج کردهاند و از طریق ازدواجهای قبلیشان با یکدیگر ارتباط دارند، زندگی را به عنوان یک خانوادهی ترکیبی هماهنگ پیش میبرند، تا اینکه یک افشاگری تهدید میکند که روابط متعادل و دقیق آنها را از هم بپاشاند
ماری، یک توسعه دهنده با استعداد املاک، با یک پیشنهاد کاری بزرگ به شهر خود بازمی گردد و در آنجا با مسائل خانوادگی، رقابت و عشق روبرو شده و معنای واقعی کریسمس را در قالب عشق، بخشش و اسب ها می یابد.
فانی ۱۷ ساله، هنوز در جستجوی هویت خویش است. او در برقراری روابط دوستانه با دیگران با دشواری مواجه است. در سفر به آلمان، با دوست مکاتبهای خود، لینا، دیدار میکند. لینا آرزوی مشارکت در فعالیتهای سیاسی را دارد و این موضوع برای فانی نگرانیآور است.