جایی بین نیویورک سیتی و شمال نروژ ، "فرانسیس" نقاش آمریکایی و "یاشا" یک مهاجر، براساس اتفاقاتی غیرمنتظره با هم آشنا میشوند . یاشا برای دفن پدرش به سرزمین وایکینگ ها برگشته و فرانسیس برای کار خود در زیر نور خورشیدی که هرگز کاملا غروب نمیکند گذشته را دفن و آینده را کشف میکنند و خانواده ای که هیچگاه نداشته اند را پیدا میکنند و ....
آنیا، یک زن عزادار، با ماشین قدیمی خود، یک فیسل وگا 1961، به سمت ناشناخته ها می رود. تنها همراه او در سفر یک کوزه مرموز است. آنیا که از غم و تنهایی غرق شده است، به دنیایی سردرگم می افتد، جایی که خاطرات معشوقش فریدا و خیالات او در هم آمیخته می شود.
ریچارد از سیلویا، دوست خیالیاش جدا میشود و با زنی واقعی به نام گبمی آشنا میشود. سیلویا که از این موضوع خشمگین است، سعی میکند زندگی ریچارد را به هم بزند.
دکتر اورژانس جسیکا کارش را دوست دارد، جسیکا با تروور در فیجی ملاقات می کند و با ویل، یکی از مالکان استراحتگاه آنها، دوستی پیدا می کند. جسیکا متوجه می شود که ترور چگونه یک معتاد به کار است، او همچنین می بیند که ویل آرامش را ارائه می دهد...
ایزابلا، سی و چند ساله، برای تولد شصتمین سالگرد تولد پدرش به زادگاهش بازمیگردد. او در آنجا با دوست قدیمی خود، مولی، که حالا رهبر گروهی شده که قبلاً با هم عضو آن بودند، روبرو میشود. اما خبر بدتر این است که مولی با نامزد سابق ایزابلا، سیمون، نامزد کرده است...
در دنیای هنر Smug ، معصومیت از بین می رود. این چیزی است که پنه لوپه ، زن جوانی که از دست شخصی تجربه کرده و پس از شروع یک سری روابط ناچیز ، به زمینه ای از تجربیات جدید می رسد...
داستان فیلم که در توکیو اتفاق می افتد، بر روی یک زن مهاجر تمرکز دارد که بعد از گم شدن دوستش در پی یک مثلث عشقی پر سر و صدا با یک عکاس محلی، مظنون به قتل می شود
در یک روز زمستانی، مردی پس از فرار ببر از باغ وحش و اخراج از خانه دوست دخترش، بیخانمان شده و در حین کار به عنوان راننده موقت، با دوست دختر قدیمیاش ملاقات میکند.
مدی (جولی گونزالو)، که صاحب یک تجارت کیک کوچک است، از یک بانکدار سرمایهگذاری کمک میگیرد، اما رابطه عاشقانه جدید بین آنها با بازگشت غیرمنتظره عشق اولش، نیت، پیچیده میشود...