قبل از وقایع فیلم ارتش مردگان، در مراحل آغازین شیوع زامبی، اتفاق میافتد؛ که در آن «لودویگ دیتر» آلمانی استخدام میشود تا همراه با گروهی جنایتکار، یک سرقت فوق مخفی بزرگ را انجام دهند...
داستان «جنگ فردا» در مورد گروهی از سفرکنندگان در زمان است که به سال ۲۰۵۱ میروند تا پیامی فوری به دنیا بدهند: اینکه ۳۰ سال بعد بشر در جنگ علیه موجوداتی فضایی مغلوب خواهد شد. تنها امید برای بقا این است که سربازان و شهروندان به آینده سفر کنند و به مبارزه ملحق شوند. در میان این افراد یک معلم دبیرستان و مرد خانواده به نام «دن فورستر» با بازی پرت است که مصمم به نجات دنیا برای دختر جوانش است. دن برای بازنویسی سرنوشت سیارهاش با یک دانشمند نابغه با بازی «ایوان استراهاوسکی» و پدرش با بازی «جی.کی. سیمونز» همکاری میکند...
بیست سال پس از رویدادهای انقلابهای ماتریکس، نئو در ظاهر عادی تحت هویت اصلیاش به عنوان توماس اندرسون در سان فرانسیسکو زندگی میکند و یک روانشناس به او برای مقابله با چیزهای عجیب و غریب و غیرطبیعی که او گاهی اوقات میبینید قرصهای آبی تجویز میکند. او همچنین با زنی آشنا میشود که به نظر میرسد ترینیتی باشد، اما هیچکدام یکدیگر را نمیشناسند. با این حال، نسخهٔ جدیدی از مورفئوس قرص سرخ را به او پیشنهاد و ذهنش را دوباره به دنیای ماتریکس باز میکند، دنیایی که در سالهای پس از آلودگی اسمیت امنتر و خطرناکتر شدهاست؛ نئو به گروهی از شورشیان میپیوندد تا با یک دشمن جدید مبارزه کند...
پایان تمدن فرا رسیده است. پدری به اتفاق پسرش در میان بازماندگان حضور دارند. اما وقتی پدر جانش را از دست می دهد، پسرک تصمیم می گیرد در امتداد رودخانه ای سفر کند...
سال 1985 است و جاناتان دنجر ماجراجو، در جستجوی معبدی است که حاوی بلیط او برای سفر در زمان می باشد ، به جزیرهای فرود میآید، اما باید قبل از اینکه شورویها به ماشین زمان دست پیدا کنند و تاریخ را تغییر دهند، به آن برسد...
پس از خراب شدن ماشینش، گلن یک شب عجیب و غریب را با یک زوج متاهل سپری می کند و زنجیره ای از اتفاقات را به راه می اندازد که زندگی آن ها و چندین غریبه را تغییر می دهد...