در سال 1997، کریستوفر هارتلی، کشیش کاتولیک، که از وضعیت اسفبار 20000 هائیتی که سالانه با دستمزدهای پایین در مزارع قند در جمهوری دومینیکن کار می کنند، وحشت زده شده بود، شروع به حمایت از بهبود شرایط کاری آنها کرد...
دختری که به اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) مبتلا است، تلاش میکند در مدرسهای جدید زندگیاش را از نو بسازد، اما بهزودی متوجه میشود که این کار غیرممکن است؛ زیرا نه تنها با قلدری و خاطرات بد درگیر میشود، بلکه نیروهای ماوراءالطبیعه نیز او را آزار میدهند.
لولا برای دریافت ارثیه مادرش، با جسوس ، یک کارگر روزمزد خوشتیپ، ازدواج میکند. اما او به تدریج متوجه میشود که جسوس لاتین نیست، بلکه یک موسیقیدان بالقوه است...
یک تفنگدار دریایی مجروح ایالات متحده یک توطئه شرکتی را کشف می کند که برای بیرون راندن بیگانگان غیرقانونی از یک شهر مرزی آریزونا به هر وسیله لازم طراحی شده است...
ده مسافر اتوبوس پس از اینکه توسط موتورسواران از جاده منحرف شدند، در داخل یک انبار اوراقی (ضایعات) گرفتار میشوند. برای زنده ماندن، آنها باید سلاحهای بداهه بسازند و شجاعت کامل (باطنی) را برای سازماندهی یک دفاع در برابر موتورسواران قاتل داشته باشند.
چاقی به یکی از طاقتفرساترین بیماریها در جامعه مدرن ما تبدیل شده است، حتی در حال حاضر آن را به ابعاد همهگیر در نظر میگیرند. این فیلم مستند به این موضوع حساس، اما از نظر اجتماعی قدرتمند می پردازد و آمار تکان دهنده ای از فربه شدن فرهنگ ما را به نمایش می گذارد...
صنعت قاچاق ماریجویانا در بریتیش کلمبیا به یک تجارت بسیار پر سود تبدیل شده است که سالانه میلیاردها دلار درآمد دارد و محصولات آن به کشورهای دیگر نیز صادر میشود. یک فیلمساز به نام آدم اسکورگی به بررسی این بازار زیرزمینی پرداخته و حقایق جالبی را آشکار میکند.
میلو بوید یک جایزه بگیر هست که این بار قرار هست بابت دستگیر کردن کردن همسر سابق خودش یعنی نیکول هارلی که یک خبرنگار است ۵۰۰۰ دلار دریافت کند و جدا از مبلغ خوبی که بابت اینکار نصیبش می شود یک انتقام دلچسب نیز از همسر سابقش می گیرد . اما هنگامی که وی نیکول را می بیند پای افراد دیگری به وسط کشیده می شود و حالا اینبار هر دو باید از از چنگال این افراد فرار کنند و …
اسپایکر یک قاتل سریالی با چشم ارغوانی است که قربانیان خود را با میخ های راه آهن می زند و اجساد را زیر ریل قطار دفن می کند. او از یک پناهگاه فرار می کند و به شهر کوچکی که سال ها قبل از آن وحشت زده بود باز می گردد...