در دههی ۱۸۴۰، خانوادهی برجستهی بودنبروک در شهر تجاری لوبک زندگی میکنند. پدر خانواده، کنسول ژان بودنبروک، از فرزندانش (توماس، کریستیان و تونی) انتظار دارد که در صورت لزوم، خوشبختی خود را فدای موفقیت شرکت خانوادگی کنند. این حقیقت تلخ اولین بار توسط دخترش تونی درک میشود.
سیسی هنکشاو، زنی با انگشتهای شست بزرگ، به عنوان مدل در تبلیغی شرکت میکند که ماجراهای عجیبی را برایش رقم میزند. او در مزرعهای در کالیفرنیا با گروهی از دخترکاوبوی آشنا میشود که دست به کارهای عجیب و غریبی میزنند و در نهایت پلیس به مزرعه یورش میبرد
لیلی به دیدن خواهر نامزدکردهاش، والریا، میرود و در آنجا با مردی به نام تام آشنا میشود. در این میان، یک راز پنهان و تاریک در اتفاقات جزیره وجود دارد.
تام، تنیسباز حرفهایای است که اکنون در یک جزیره تفریحی سرگردان شده. او در حال حاضر به عنوان مربی در یک هتل تفریحی مشغول به کار است و بیوقفه با توریستها توپ میزند. زمانی که با خانوادهای توریست ملاقات میکند، به نظر میرسد راه فرار از وضعیت فعلیاش را یافته است.
«مایکل» که به تازگی از مدرسه نظامی به خانه بازگشته است ، مادر خود را شاد و خوشحال در حال زندگی با دوست پسر جدیدش می بیند ، اما هر چه بیشتر می گذرد و دو مرد یکدیگر را بیشتر می شناسند بیشتر نسبت به هم بدگمان می شوند ، مایکل با تکیه بر شواهد خود سعی دارد اثبات کند که ناپدریش یک قاتل قدیمی است...
پس از به قتل رسیدن فجیع روسپیای به نام ورا پاترنی، بازرس راینیش در تحقیقات خود با مانع روبرو میشود و پیشرفت چندانی نمیکند. سونیا، یکی از همکاران ورا، از مهمانیهای ج.نسی خارج از کنترل مقتول پرده برمیدارد و نام افراد سرشناسی را فاش میکند.
هاندو (راسل کرو) و دیوی (دانیل پولاک) رهبران یک باند جوانان نژادپرست هستند که شب های خود را با حمله به مهاجران آسیایی در بخش ناهموار ملبورن می گذرانند. در حال فرار پس از باخت بد در مبارزه با صاحبان ویتنامی جدید میخانه محلی خود، این زوج با نوجوانان ارتباط برقرار می کنند...
داستان فیلم در آستانه هزاره سوم و در زمان یک فاجعه جهانی دامنگیر است، که مرد و زنی، با بازی ویلیام هرت و سولویگ دامارتان، را دنبال میکند که در سراسر جهان به خاطر دستگاهی که میتواند تجربههای زیستی را ضبط کند و به رؤیاها و خوابها نمود دیداری بدهد، تحت پیگرد هستند...
میکا در تابستان به مزرعه بازمیگردد و یک اسب سفید وحشی که به نظر او یک "تکشاخ" است را در جنگل پیدا میکند. او با یک جوان مرموز که قصد رام کردن این حیوان را دارد، معامله میکند...
پس از پایان جنگ جهانی دوم، یک رهبر ارکستر مشهور آلمانی متهم به وفاداری به رژیم نازی میشود. او استدلال میکند که هنر و سیاست از یکدیگر جدا هستند. اما یک بازپرس نظر دیگری دارد.