یک فیلم ساز فراخوانی برای جوانان بین 15 تا 23 می دهد. او میخواهد تا فیلم در مورد بزرگ شدن در کشور مادریش گرجستان بسازد و مشترکات اجتماعی و قومی را پیدا کند.
در دوران جنگ جهانی دوم، "گیورگی ماخاراشویلی"، کشاورزی پیر، دهکده خود در گرجستان را رها کرده و به خط مقدم می رود تا پسر مجروح خود را پیدا کند. اما پیش از آنکه بتواند به بیمارستان برسد، پسر به عقب فرستاده می شود. او نمی تواند به دهکده خود بازگردد به همین دلیل ارتش شوروی را تا پیروزی در برلین همراهی می کند...
داستان در تفلیس، پایتخت گرجستان اتفاق می افتد. دو دوست به نامهای "اکا" و "ناتیا" تلاش می کنند کودکی خود را پشت سر گذاشته و از زندگی سختی که خانواده هایشان فراهم کرده فرار کنند...
"سباستین" مرد جوانی که تصمیم می گیرد دستورالعمل های درنظر گرفته شده برای شخص دیگری را بدون در نظر گرفته نتیجه آنها دنبال کند.چیز دیگری که او نمی داند این است که "جرارد دورز" پلیسی است که او را تعقیب می کند...
"زازا" مردی سی و یک ساله،خوش چهره و باهوش است که خانواده اش دوست دارند ازدواج او را ببینند.اما سنتها او را مجبور می کند دختری باکره انتخاب کند.او باید زیبا بوده و از خانواده ای ثروتمند باشد.خانواده اش او را مجبور می کنند به دیدن عروس انتخابی آنها و خانواد اش برود.او هیچ چاره ای ندارد و...
نینا، متخصص زنان و زایمان، پس از درگذشت یک نوزاد با اتهاماتی مواجه شده است. در طول تحقیقات، تمام جنبههای زندگی او زیر ذرهبین قرار میگیرد. با این وجود، او همچنان به مسئولیتهای پزشکی خود ادامه میدهد و با وجود تمام خطرات، مصمم است خدماتی را ارائه دهد که دیگران از انجام آن تردید دارند.
داستان درباره زنی به نام لیا است که به دنبال خواهرزاده گمشدهاش به استانبول میرود. در این سفر، او با یک وکیل مدافع حقوق آشنا میشود و پیوند عمیقی با خواهرزادهاش برقرار میکند.
اترو، زن 48 ساله مجردی که در روستایی در جورجیا زندگی میکند، عاشق کیک و آزادی است. او خواهان شوهر نیست و این موضوع باعث شایعاتی در روستا شده است. اترو به طور غیر منتظره عاشق مردی میشود و باید بین عشق و استقلال یکی را انتخاب کند.
در نیمه دوم قرن نوزدهم، طلا در بلک هیلز کشف شد، منطقه ای که قبلاً در یک معاهده به سرخپوستان داکوتا به عنوان رزرو زمستانی اختصاص داده شده است. با این وجود، جویندگان طلا، سودجویان و ماجراجویان به این منطقه هجوم می آورند...
تینا، زن جوانی که راه خود را در زندگی گم کرده است، اتاقی را از مگی پرشور اجاره می کند. به لطف مگی، تینا به تدریج طعم آزادی و تصمیم گیری برای خود را می چشد...
یک برخورد تصادفی در گوشه ای از خیابان باعث می شود لیزا و جورجی در نگاه اول عاشق هم شوند، اما یک طلسم شیطانی بر سر آنها قرار می گیرد . آیا آنها هرگز دوباره همدیگر را خواهند دید ؟ ...