زمانی که حمله اولیه سایلون علیه دوازده مستعمره شکست می خورد، دوقلوهای نامبر وان بر روی گالاکتیکا و کاپریکا جاسازی می شوند تا باقیمانده بازماندگان بشر به قتل عام کنند...
برنده 3 جایزه اسکار. همچنین 165 جایزه و نامزد دریافت 168 جایزه دیگر.
دانشجویی بنام مارک زوکربرگ در سال ۲۰۰۴ و در دانشگاه هاوارد شبکه ای را بنام «فیس بوک» راه اندازی میکند. در ابتدا استفاده کنندگان آن محدود به دانشجویان دانشگاه هاروارد میشد اما چندی بعد تمام دنیا توانستند از این شبکه اجتماعی استفاده کنند. مارک دانشگاه هاروارد را رها میکند تا رویای خود را به حقیقت رساند و فیس بوک را تبدیل به چهارمین سایت پر ترافیک دنیا با 200 میلیون کاربر فعال میکند …
ریچارد هانی (روپرت پنری جونز) از آفریقا به لندن باز می گردد و ناامیدانه از پیش پا افتاده بودن زندگی قدیمی خود خسته می شود . زمانی که همسایه گوشهنشین هانی، اسکادر (ادی مارسان)، به آپارتمان او میرود و خود را عضو سرویس مخفی بریتانیا میداند، اوضاع تغییر میکند...
زوجی که در حال رانندگی به سمت نروژ بودند، به یک راهبندان میرسند. آنها مسیر خود را به سمت جنگلهای سوئد منحرف میکنند که این کار باعث در راه ماندنشان میشود. آنها بیخبرند که تحت نظارت دوربین قرار دارند و نقشهای اصلی یک فیلم اسناف (کشتار واقعی) زنده به آنها واگذار شده است.
داستان این فیلم که به ادعای سازندگان آن بر مبنای رویدادی واقعی ساخته شده، اوت ۱۹۸۶ (مرداد ۱۳۶۵) در دهکده ای کوچک در جنوب غربی ایران روی میدهد و مبنای فیلم کتابی به همین نام نوشته فریدون صاحب جمع است که سال ۱۹۹۴ منتشر شد. زنی به نام زهرا با بازی شهره آغداشلو پیش یک خبرنگار فرانسوی با نقش آفرینی جیم کاویزل که خودرو او هنگام عبور از روستا خراب شده می آید و برای او داستانی هولناک درباره خواهرزاده خود ثریا و از اتفاقی مرگبار که روی داده میگوید و …
در سال ۲۰۷۲ وقتی که رئسای تبهکاران می خواهند از شر کسی خلاص شوند، او را به ۳۰ سال قبل در زمان منتقل می کنند، جایی که گروهی از قاتلین حرفه ای معروف به «لوپر» انتظار هدف را می کشند تا او را از بین ببرند. «جو» ( جوزف گوردن لویت ) یک لوپر است که متوجه میشود هدف جدیدش، نسخه میانسال خودش از سال ۲۰۷۲ ( بروس ویلیس ) می باشد...
پس از مرگ مادرشان، دوقلوهای نوجوان راشل و تئو به اوکلند سفر می کنند. آنها با محیطی جدید روبرو می شوند و صدای چیزی که زیر زمین در حال تکان خوردن است، می شنوند...
در ابتدا انسان ها و هیولاها بطور مسالمت آمیزی کنار هم زندگی می کردند و دیو ها در زندانی تاریک زندانی شده بودند . سالیان سال " خدای جنگ " بر فلوت خود می نواخت و از خروج دیوها جلوگیری می کرد. درب های زندان باید در سه هزارمین روز باز می شدند ولی اشتباه سه الهه همه چیز را بهم ریخت و شیطان درون دیوان بیدار شد و آنان فلوت را بدست آوردند. الهه ها محکوم به جبران اشتباه خویش بودند. تنها جادوگری جوان می توانست کمکشان باشد. " ووچی " جادوگری لات و حقه باز .....
یک بازیگر سالخورده موافقت میکند تا در یک «فیلم هنری» شرکت کند تا بتواند از کسبوکار جدا شود، اما متوجه میشود که برای ساختن یک فیلم با موضوع پدوفیلیا و نکروفیلیا دعوت شده است.
نیکولا 6 سال هست که میداند قاتلی قرار است او را به قتل برساند و در این مدت همیشه با ترس و اضطراب زندگی کرده، اما در نهایت پس از آشنایی با سه مرد، متوجه میشود که یکی از آن ها قاتل او خواهد بود...