گوزن شمالی جوان رودلف در قطب شمال زندگی می کند. پدر او یکی از گوزن های بابانوئل است و انتظار می رود رودولف نیز در نهایت یکی از گوزن های شمالی شود. با این حال، او یک ویژگی دارد که باعث طرد شدن او می شود: بینی قرمز او...
یک هوادار فوتبال شمالی ساده لوح در سفر به لندن با زنی روسپی آشنا می شود و با او رابطه برقرار می کند. او که قبلاً هیچ تجربه عاشقانه ای نداشته، شروع به باور می کند که این زن عشق واقعی او است...
در لندن، همسر باردار یک صنعتگر از پله ها به پایین سقوط می کند، بینایی خود را از دست می دهد و هیچ خاطره ای از وقایع ندارد، اما گمان می کند که یک تجربه آسیب روانی قبل از سقوط باعث تصادف او شده است...
برنده 1 جایزه BAFTA Film Award همچنین دریافت 1 جایزه دیگر. همچنین نامزد دریافت 2 جایزه دیگر.
یک تاجر جوان و پرشور، مرد بیکاری از طبقه بالا را استخدام میکند تا مهارتهای زندگی که به نظر او برای موفقیت ضروری است را به او آموزش دهد. وقتی او موفق میشود، فاجعهای در کمین است.
جانت یک دانش آموز جوان در یک مدرسه خصوصی است. شبهای او با رویاهای وحشتناکی که مادرش را میبیند که در واقع در یک دیوانخانه محبوس شده است، او را تعقیب میکند. جانت که به دلیل کابوس های مداومش اخراج شده است، به خانه فرستاده می شود، جایی که کابوس ها ادامه دارد...
برنده 8 جایزه اسکار. همچنین 16 جایزه و نامزد دریافت 13 جایزه دیگر.
«پروفسور هنري هيگينز» (هريسن) با رفيق زبان شناسش، «سرهنگ پيکرينگ» (هايد-وايت) شرط مي بندد که مي تواند دختر گل فروش و عامي لندني، «اليزا دوليتل» (هپبرن)، را به خانمي متشخص بدل سازد که فصيح و بليغ حرف بزند...
چاک اسکات، خوانندهای در سبک کانتری وسترن، به زادگاه خود در تپههای کارولینا بازمیگردد و ناخواسته درگیر نزاعی میان گروهی از مشروبسازان محلی و «رونوئرز» میشود.
خدمه دیوانه مکهیل تصمیم میگیرند از قایق PT خود به عنوان یک سالن شرطبندی خارج از مسیر استفاده کنند و زمانی که به چند تفنگدار دریایی بدهکارند و اسبی که خریدهاند باعث میشود یک زیرزمین ژاپنی به گل نشسته، دچار مشکلات زیادی شوند.
"راجر ویلوبی" به نظر می رسد در رشته ماهیگیری بسیار حرفه ای است.او کتابهایی در اینباره می نویسد و مشتریانش او را بسیار دوست دارند.تنها یک مشکل وجود دارد:او در زندگی اش هیچوقت ماهیگیری نکرده است.وقتی صاحب فروشگاه او را وارد یک مسابقه ماهیگیری می کند همه چیز به هم می ریزد...
در طول جنگ جهانی دوم، یک ستوان آمریکایی که در هندوستان مستقر بود، یک درجهدار بریتانیایی را با شلیک گلوله به قتل میرساند. او به جرم خود اعتراف میکند، اما دلیلش برای این قتل به قدری عجیب است که وکیل مدافعش را گیج میکند.