یک تحصیل کده برای تحویل هزار دلار به کشاورز محلی وارد شهری کوچک می شود، او در حالیکه در انتظار آمدن کشاورز است ، پول را برای نگهداری به هتل می سپارد.اما پول به اشتباه برداشته می شود و پیش از بازگشت به صاحب اصلی مشکلات مالی چندین نفر را حل می کند...
هنک ویلسون راننده یک شرکت حمل و نقل بزرگ است که در مشکلات مالی قرار دارد. او عاشق دوریس لیسی، پیشخدمت رستوران کامیونها در ایستگاه وقوع حوادث مکرر در نزدیکی آنجا است. شرکت به دلیل وقایع تصادفی مکرر در نزدیکی محل، یک کارآگاه خصوصی را برای تحقیق استخدام میکند و پس از اینکه او به قتل میرسد، هنک به عنوان مظنون بازداشت میشود...
"استفان" و "دالی" با هم جر و بحث کوچکی کرده و "استفان" از خواهرش "آنا کارنینا" درخواست می کند تا به مسکو آمده و اختلاف آنها را رفع کند.همراه "آنا" در قطار "کنتس ورونسکی" است که با پسرش "کلنل ورونسکی" که در نگاه اول عاشق "آنا" شده دیدار کرده و...
در طول جنگ جهانی دوم، مدرسهای مخفی در لندن گروهی ناهمگون از زنان و مردان را برای انجام عملیات خرابکاری در بلژیک تحت اشغال آلمان آموزش میدهد. هنگامی که یکی از آنها توسط آلمانیها دستگیر میشود، پنج نفر دیگر برای نجات او با چتر نجات فرود میآیند.
مرد جوانی آپارتمانی را در توکیو اجاره می کند و کشف می کند که توسط پدرش ساخته شده است. او عاشق دختر معشوقه خانه می شود و تصمیم می گیرد با او ازدواج کند...
زمانی که گروهی از رقاص (شومن) با مدیر برنامه و کارگزار مطبوعاتشان در یک اقامتگاه ساحلی مالیبو تعطیلات میگذرانند، دو نفر از آنها خفه میشوند. چارلی به همراه پسر دومش جیمی و راننده وفادارش بیرمنگهام براون پرونده را بر عهده میگیرد...
نفتکش سن دمتریو بخشی از یک کاروان دریایی در اقیانوس اطلس شمالی است که توسط یک کشتی جنگی آلمانی مورد حمله قرار می گیرد و به شدت آسیب می بیند. خدمه کشتی را با دو قایق نجات رها می کنند. یک قایق نجات نجات می یابد، اما دیگری که افسر دوم هاوکینز (رالف مایکل)، مهندس ارشد پولارد (والتر فیتزجرالد) و دیگران را حمل می کند، ناامیدانه به حرکت در می آید...
پس از بازگشت به خانه از جنگ، سرباز دنی میلر (فرانک سیناترا) مستقیماً به محل پایکوبی قدیمی خود در بروکلین، نیویورک می رود. او مصمم است به عنوان یک خواننده به موفقیت دست یابد - و به دوستانش کمک کند تا در این راه به رویاهای خود برسند...
سه سارق بانک به نام های اجیما، نوجیری و تاکاسوگی، از دست پلیس فرار میکنند و به کوهستان پناه میبرند. در یک مسافرخانه در بالای کوهستان، اجیما. نوجیری با زنی جوان و پدرش، که کوهنورد است، برخورد میکنند...