"علی"،"کویته"،"عمر" و "بوبکر" بچه های خیابانی هستند.از زمانی که گروه خود و "دیب" را ترک کرده اند در مناطق بندری کازابلانکا زندگی می کنند.آنها در سایه ترس انتقام "دیب" زندگی می کنند."علی" دوست دارد دریانورد شود.زمانی که او با مادرش زندگی می کرد داستانهایی درباره جزیره ای اسرارآمیز با دو خورشید شنیده است و تلاش می کند به همراه دوستانش آن مکان را پیدا کند...
سیدعلی میرزا پیرمردی است که در خرابههای ارگ طبس زندگی میکند و با کمک مردم، روزگار میگذراند. از جوانی بدلیل اختلاف با خانواده در خرابه های ارگ زندگی میکرد و به شهر طبس نمیآمد و ...
اواخر دهه 70 میلادی است و "کنت بیانچی" به همراه مادرش زندگی کرده و آرزو دارد وارد نیروی پلیس شود. وقتی درخواست او رد می شود، مادرش او را برای زندگی با پسر عموی دیوانه اش به لس آنجلس می فرستد و...
دانش آموزی عاشق مردی جوان و جذاب می شود.پس از خواندن خبری در مورد سرقت از بانکی که در آن نگهبانی کشته شده است، او متوجه می شود دوست پسرش یکی از سارقان بوده.او تصمیم می گیرد او و دوستانش را مخفی کرده و سپس از کشور خارج کند...
"هلینور" سی ساله هنوز با مادر خود زندگی کرده و روزهایش را صرف خوشگذرانی می کند.دختری به او علاقه مند است اما او سعی می کند از تعهد دور باشد."لولا" مربی موسیقی مادرش برای کریسمس به خانه آنها می آید.در شب سال نو او رازی را متوجه می شود و...
"ایوب" که در میان قاچاقچیان مرزی ایران و عراق، در روستایی کردنشین نزدیک مرز عراق زندگی می کند، با مرگ پدر، مجبور به مراقبت و نگهداری از سه خواهر و برادر بیمارش "مهدی" (در فیلم "مدی" تلفظ می شود) است. "مهدی" از یک بیماری مادرزادی رنج میبرد، او در پانزده سالگی، جثه یک کودک را دارد. "روژین" خواهر بزرگتر و نیز "آمنه" خواهر دیگر ایوب، در غیاب او، از مهدی نگهداری می کنند...
"استیو وگنر" یکی از اعضای پلیس سلطنتی کانادا، در تعقیب و گریزی تمام عیار، یک جاسوس آلمانی را دستگیر می کند، اما پس از مدتی او از اردوگاه اسرا فرار می کند و...
در بحبوحه جنگهاى داخلى امريكا .« مايك مكوم » ( فلين ) را ، به رغم شجاعتهايش ، از ارتش شمالى ها بيرون مىاندازند و او هم آرام آرام به كارهاى خلاف روى مىآورد . تا اين كه به نوادا مىرود و پس از راه انداختن قمارخانهاى بزرگ با مردى به نام « استنلى مور » ( بنت ) در معدن نقره ى او شريك مى شود .