یک آهنگر جوان بنام «سیگفرید»، که خودش خبر ندارد وارث بر حق تاج و تخت است، بعد از کشتن یک اژدها بنام «فافنیر» شهرت خاصی پیدا می کند. او بعنوان پاداش یک گنجینه نفرین شده را دریافت می کند و …
همسر فرشته (سعید) در یکی از بیمارستان های تهران بر اثر سانحه تصادف میمیرد. پدر شوهر فرشته که مردی ثروتمند و مقتدر است و از ابتدا با ازدواج با آنان مخالف بود، بر خلاف قانون، حضانت بچه های پسرش را به عهده میگیرد و از مادرشان جدا میکند. فرشته میفهمد که پدر شوهرش قصد دارد بچه هایش را نزد عمهشان به خارج از کشور بفرستد. او اقدام قانونی میکند اما متوجه میشود زمان کافی برای رسیدگی به شکایت ندارد. بنابراین هنگام تعطیلات آخر هفته، بچه ها را با همیاری چهار نفر از دوستانش به خارج از شهر میبرد و…
یئوجین و جی یئونگ دو دختر نوجوان که با هم دوست هستند، آرزوی سفر به اروپا را در سر می پرورانند. آن دو برای جمع کردن پول و رسیدن به هدف خود به شکلی حساب شده شروع به خودفروشی می کنند...
برای خانوادهای با آبرو، مهمان سرزده که تازه عروس و داماد هستند میآید و چون وضع مالی خانواده خوب نیست، همسایگان دست به دست هم میدهند تا آبروی صاحبخانه را حفظ کنند…
در جریان جنگ جهانی دوم، ̎کشیش آبه هانری کرمر̎ (ماتیس)، پس از گذراندن دورانی جهنمی در اردوگاه اسیران جنگی داخائو همراه با سایر کشیشهای کاتولیک، نُه روز مرخصی میگیرد تا بتواند در مراسم خاکسپاری و ترحیم مادرش شرکت کند. در همان زمان، ̎سروان گبهارت̎ (ویل) افسر گشتاپو سعی میکند ̎هانری̎ را ـ که در یک خانوادهٔ ثروتمند و بانفوذ لوکزامبورگی به دنیا آمده ـ راضی کند تا اسقفِ محلی را از مقاومت در برابر آلمانیها بازدارد و به علاوه نامهای از طرف کلیسای کاتولیکِ لوکزامبورگ به واتیکان بنویسد و پاپ را راضی کند تا از ̎هیتلر̎ و رژیم نازی حمایت کند. ̎هانری̎ که در تنگنا گیر افتاده، خود و اسقف را زیر را سئوال میبرد که چه تصمیمی باید بگیرد…
يوسف 45 ساله استاد دانشگاه در رشته ادبيات درس مي دهد. او در سن 8 سالگي بر اثر جرقه آتش بينايي خود را از دست داده است. حالا سالهاست كه او در دنيايي ديگر زندگي مي كند. شكايتي ندارد، زندگي آرام و دوست داشتني اي دارد تا اينكه مبتلا به يك بيماري نسبتاً خطرناك مي شود كه احتمال دارد سلامتي خود را براي هميشه از دست بدهد.
شراره و سینا پس از ازدواج، برای ماه عسل به ویلایی در شمال می روند. در راه سینا مدام از یکی از آشنایانش به نام فریبا صحبت میکند که ویلا را آماده کرده و در انتظار آنهاست. وقتی به ویلا می رسند، از همان آغاز با اتفاقهای مشکوکی روبرو می شوند، و شراره سوظن شدیدی نسبت به رفتار و کارهای فریبا دارد و…
در کانون اصلاح و تربیت “شهر زیبا” نوجوانان زندانی با خواست “اعلا” جمع میشوند تا هجدهمین سالروز تولد “اکبر” را جشن بگیرند. اکبر متهم است دو سال پیش دختری را کشته و حالا زمان قصاص اوست…
داش حبيب، كه با مادر بيمارش زندگي مي كند، كارش كف زني و رسيدگي به مستمندان است. او شبي ستاره را كه دختر ثروتمندي است از دست اوباش نجات مي دهد. پدر ستاره تصميم دارد دخترش را به عقد يكي از شركايش كه در آمريكا است درآورد. از طرف ديگر نامادري ستاره، زهره، با محسن، كه او را به عنوان برادرش معرفي كرده، براي تصاحب ثروت پدر ستاره نقشه مي كشند. آن دو حبيب را كه براي تأمين خرج مداواي بيماري مادرش مستأصل است اجير مي كنند تا نقش شريك پدر ستاره را بازي كند. اما با بازگشت شريك اصلي ماجرا روشن مي شود. زهره و محسن براي اجراي نقشه هاي خود ستاره را مي دزدند، اما حبيب او را نجات مي دهد، و آن دو، كه به هم علاقه مند شده اند، زندگي مشترك خود را آغاز مي كنند.
"بوم" که پس از رابطه ای پنهانی باردار شده است، از طرف معشوق خود رها می شود. پس از این اتفاق او نزد یک ساحره می رود تا معشوق سابق و خانواده اش را با جادوی سیاه نفرین کند. همه آنها در اتفاقاتی مشکوک کشته می شوند و...
“اتی” که خانواده ای فقیر دارد و از خانه گریخته، همراه با دوستانش خانه ای اجاره کرده، که اجاره آن را نپرداخته و صاحبخانه قصد دارد آنها را بیرون کند. جهانگیر که در یک بوتیک کار می کند، به بهانه دادن شلوار مورد علاقه اتی به او، سعی می کند که به او کمک کند. جهان فهمیده که اتی دختری ساده دل است و فرار او به تهران و سرگردانیاش او را دچار آسیب و خطر خواهد ساخت…
دختری به نام آیدا متوجه میشود پدرش با زن غریبهای رابطه دارد. یه اسم، یه قیافه، یه کلمه، یه زن که یه دفعه به شدت پرتاب می شه به درون ذهن آیدا که هفده سال دارد، بارها و بارها آیدا آن را از فکرش خارج می کند؛ اما دوباره زشت تر و بدتر برمی گردد سر جایش و مثل خوره به جان آیدا می افتد، زن غریبه ای که به ناخن هایش لاک قرمز می زند و موهایش را طلایی می کند و آیدا را راحت نمی گذارد…