کمیسر «پی یر نیمانس» وارد منطقه کوهستانی گوئر نان می شود تا درباره قتل کارمندان دانشگاهی در آن حوالی تحقیق کند. جسد قربانیان در کوهستان پیدا شده در حالی که بعد از ساعت ها شکنجه شدید، با زخم های بی شمار روی بدنشان، و چشمان از حدقه در آمده جان داده اند...
«پیتر بومن» ( مورس )، مهندس امریکایی را چریک های کشور بی ثبات تکالا – در امریکای لاتین – می ربایند. «تری تورن» ( کرو ) متخصص امور آدم ربایی و گروگان گیری به خاطر علاقه ای که به «آلیس» ( رایان )، همسر «پیتر»، پیدا کرده، میانجی آزاد کردن «پیتر» می شود…
«نيک ولز» (دنيرو) سارقي است ميان سال که مي خواهد از زندگي تبهکارانه کناره بگيرد و کلوب موسيقي جازش را بگرداند. اما پيش از آن که «نيک» بتواند به رؤياهايش جامه ي عمل بپوشاند، «ماکس» (براندو)، مال خر و در واقع استاد و شريک تجاري اش او را تحت فشار قرار مي دهد تا يک سرقت نهايي را هم براي او به انجام برساند...
یک روز که تایگر (ببر) از یافتن همبازی ناامید شده است به این فکر می افتد که هم نوعان و اعضای خانواده اش را پیدا کند تا با آنها بتواند براحتی بازی مورد علاقه اش یعنی بالا پریدن بپردازد. او پس از صحبت با جغد که شجره نامه اش را به او نشان می دهد گمان می کند که اعضای خانواده اش، روی درخت بزرگی در جنگل زندگی می کنند و به جستجوی این درخت می پردازد تا اینکه...
شهر کوچک جرجيا. «آني ويلسن» (بلانشت)، زن بيوه و مادر سه بچه، با تحليل رواني همسايگانش براي خودش درآمد کوچکي دارد. او خيلي زود درگير ماجراي يک قتل مي شود و مي کوشد تا با شم رواني اش قاتل را پيدا کند...
داستان فیلم در مورد چهار جوان است که به دنبال پس گرفتن فیلم پ*_ورنویی هستند که به اشتباه به یکی از دوست دخترهایشان پست کرده اند و ناچار به سفری ۱۸۰۰ مایلی می شوند…
داستان فیلم از چهار قسمت تشکیل شده است، سه قسمت اول درمورد رابطه «چو» با سه زن است که بعد از از دست دادن عشق زندگی اش، «سو لی ژن» با آن ها آشنا شده. قسمت چهارم در دنیای اسرار آمیز چو، که ۲۰۴۶ نام دارد روی می دهد...
مردی به همراه مدیر برنامه ها و دوست دختر خود به کلوپهای دور دنیا سفر می کند. در شب انتشار بزرگترین آلبوم، او پس از مصرف بیش از حد مواد مخدر به یک کلینیک روانپزشکی فرستاده می شود و...
در طی یک عمل جراحی قلب باز ، داروی بیهوشی درست عمل نمی کند و مردی که زیر تیغ جراحان قرار دارد کاملا هوشیار ، اما فلج است و نمی تواند دکترها را در جریان بگذارد و…
بهزاد، کیوان، علی و جهان که اعضای یک گروه فیلمسازی هستند برای ساخت فیلمی با موضوع مراسم سوگواری محلی از تهران به روستاهای کردنشین سیاهدره و شاهپورآباد در بخش دینور، دهستان حر در کرمانشاه میروند و در انتظار مرگ پیرزنی در حال احتضار میمانند. آنها برای شخصی به نام خانم گودرزی کار میکنند. روستاییان تصور میکنند که آنها برای یافتن گنج آمدهاند و بهزاد، تنها عضو گروه که چهره اش دیده میشود نیز بدش نمیآید که مردم چنین تصوری داشته باشند. تنها چیزی که در او و دوستانش دیده میشود، حالتی از انتظار برای رخدادن یک حادثه است. گاهی او از پشت بامها، خود را به کنار خانهٔ پیرزنی میرساند که در آستانهٔ مرگ است و فرزندانش در آنجا جمع شدهاند و اندوهگین و منتظرند و گاهی نیز برای صحبت کردن با تلفن همراه، ناچار است به گورستان روستا که روی قلهٔ تپهٔ مجاور قرار دارد برود. در آنجا، جوانی در حال حفر یک گودال است. سرانجام، در حالی که به نظر میرسد همراهان بهزاد از انتظار خستهشده و رفتهاند، با ریزش گودال، جوان حفار زخمی میشود و پیرزن روستایی هم زنده میماند، اما حالا بهزاد که یک مرد جوان شهری است، در این روستای دورافتاده به درک تازهای از فلسفهٔ تولد و زندگی دست یافته است...