باورهای مذهبی ریشهدار که ظاهراً به پاکپرستی پدران زائر برمیگردد، بر جامعهای حاکم است که هر روز با خشونت بیپایان سرگرم میشود. اگر درست باشد که فیلمهای آمریکایی بازتاب جامعه آمریکا هستند، ایالات متحده یک مشکل جدی دیگر دارد: فقدان تمایلات جنسی باز و اروتیسم...
سه روز بعد از ترک کریستین، آنا کارش را در انتشارات مستقل سیاتل (SIP) به عنوان دستیار شخصی جک هاید شروع میکند. او احساس خوبی درباره جک ندارد. کریستین به او ایمیل میدهد تا او را به نمایشگاه گالری دوستش، خوزه رودریگز، در پورتلند ببرد. این دو باهم به نمایشگاه میروند و آشتی میکنند. کریستین عکسهای خوزه از آنا را میخرد؛ زیرا نمیخواهد افراد دیگر این عکسها را در خانهشان داشته باشند...
داستان فیلم دربارهی قضایای به هم پیوستهی سه زوج در سه شهر نیویورک، پاریس و رم است که هر یک از این زوج های اسرار خود را دارند. و همچنین عشق، شور و هیجان، رمز و راز، خیانت و امید از چاشنی های اصلی فیلم می باشد.
داستان از این قرار است که دو بوکسور که از قدیم رقیب هم بوده و بازنشسته شده اند و بعد از گذشت سی سال به مسابقات بازگشته و در بازی فینال مقابل هم قرار می گیرند...
این برنامه تاریخچه مستند و فرضی الماس امید از جمله منبع نفرین افسانه ای را بیان می کند. سپس رمز و راز رنگ آبی عمیق و فسفرسانس قرمز تا حدی توضیح داده می شود...
«چارلی» مرد جوانی است که به تازگی برادر خود را از دست داده و در رنج و ناراحتی به سر می برد، تا اینکه در همان قبرستانی که برادرش دفن شده به عنوان نگهبان شغلی پیدا میکند. او هر روز روح برادرش را می بیند، اما زمانی میرسد که او باید بین دختری که عاشقش است، و برادرش یکی را انتخاب کند...
صاحب یک رستوران به نام «سیلویا» (ترون) به شدت از زندگی خود ناراضی است و اوقاتش را اغلب به سیگار کشیدن با مردان می گذراند؛ زنی امریکایی به نام «جینا» (بیسینگر) به شوهرش (کالن) بی وفایی روا می دارد و با مردی مکزیکی به نام «نیک» (د آلمئیدا) معاشرت می کند؛ دختر «جینا»، «ماریانا» (لارنس) در هم ریخته است، به خصوص از زمانی که با پسر «نیک»، «سانتیاگو» (پادرو) آشنا شده است؛ دختری به نام «ماریا» (ایا) هم راه دوستی خانوادگی (یاسپیک) از مکزیک به امریکا می رود تا مادرگم شده اش را پیدا کند …
جسیکا مارتین که بهمراه شوهر و پسرش در کالیفرنیا زندگی می کند یکروز که پسر خود را به مدرسه می رساند در بازگشت به خانه توسط گروهی از اراذل به رهبری مردی خبیث به اسم گریر مورد هجوم قرار گرفته و به محل ناشناخته ای انتقال داده شده و...
در سالهای بحران جنگ سرد در دهه ی ۸۰ دولت رومانی یک مجموعه ی محبوب و طولانی را در مورد کاراگاهان و پلیس هایی خلق کرد که نه تنها اسباب سرگرمی تماشاگران شد بلکه حس ملی گرایی را تقویت کرد…
این مجموعه دربارۀ فضانوردی به نام استیو آستین (با بازی لی میجرز) است که در یکی از مأموریتها سقوط میکند و به کما میرود و دستها و پاهای او بهشدت آسیب میبینند، طوری که تقریباً از بین میروند. دانشمندان، طی یک عمل جراحی سرّی، دستها و پاهای او را با اعضای مصنوعی (مکانیکی) عوض کرده و حتی یکی از چشمهایش را بهصورت مصنوعی کار میگذارند. بدین ترتیب “استیو” دارای قدرت فوقالعادۀ فراانسانی میشود…