«دون ويتو کورلئونه» (براندو) يکي از رؤساي پرقدرت مافياست که به خاطر کمک هايش به مهاجران ايتاليايي در نيويورک به «پدرخوانده» معروف است. پس از مرگ «دون ويتو»، جاي او را پسر کوچک خانواده، «مايکل» (پاچينو)، مي گيرد که پيش از اين علاقه اي به فعاليت هاي غيرقانوني خانواده اش نداشته است. «مايکل» خيلي زود با يک سري قتل و کشتار و پس از تصفيه ي خرده حساب هاي قديمي، پدرخوانده ي جديد مي شود...
«تونی مونتانا» (ال پاچینو) مهاجر کوبایی که به امریکا امده است با دوستش «منی» (استیون بائور) وارد دسته های مافیایی قاچاق مواد مخدر می شوند. او عاشق «الویرا» (میشل فایفر)، دوست دختر رئیسش می شود. او به سرعت به قدرت می رسد و رئیسش را از سر راه کنار می زند. پس از ازدواج با الویرا با وارد کردن مستقیم کوکائین از کوبا یک امپراطوری بنا می کند...
22 اوت 1972 ٫ «سانی» (پاچینو) برای تأمین هزینه ی عمل جراحی تغییر جنسیت دوستش، «سال» (کازال) به بانک فرست بروکلین سیوینگز دستبرد می زند. اما این سرقت ناموفق می ماند و تبدیل به یک ماجرای گروگان گیری می شود …
کارلیتو (آل پاچینو) یکی از اعضای مافیا بوده که به ۳۰ سال حبس در زندان محکوم شده ، ولی وکیلش کلایند (شون پن) بعد از کلی دنگو فنگ حبسش رو از ۳۰ سال به ۵ سال در میاره و کارلیتو دوران حبسش تموم میشه و میاد بیرون ؛ کارلیتو به خودش قول میده که دیگه طرف مافیا ، قاچاق و از این قبیل نره ؛ ولی دوستش کلایند بخاطر اینکه سر یکی از رئیس های مافیا رو کلاه گذاشته و ۱ میلیون دلار ازش کش رفته مورد تهدید قرار می گیره که یا باید بمیره یا اینکه اون رئیس رو از زندان فراری بده ، کلایند که خیلی میترسه از کارلیتو کمک می خواد و کارلیتو با اینکه از این کار دست کشیده ولی بخاطر اینکه خودشو مدیون اون میدونه میره کمکش میکنه و از ماجرا بیخبره ؛ بعد از اینکه …
وکيل جوان، «آرتور کرکلند» (پاچينو)، در کارش دچار دردسرهاي بسياري مي شود؛ به خصوص وقتي که تصميم مي گيرد دفاع از «قاضي فلمينگ» (فورسايت) را - به اتهام هتک حرمت - به عهده گيرد...
در سال ۱۹۷۸ اف بی ای مبارزه زیر زمینی علیه تشکیلات تبهکاران حرفه ای آغاز می کند. در این میان «دانی براسکو» (جانی دپ) ماموریت می یابد تا با نزدیک شدن به «بنجامین لفتی» (ال پاچینو) که برای مافیا کار میکند اطلاعاتی بدست آورد. این فیلم براساس یک داستان واقعی ساخته شده است...
فیلم داستان یک مامور پلیس را روایت میکند که قصد دارد به کمک یک مرد محلی متخصص در پیدا کردن رد افراد ، پروندهی یک قتل که در سرزمینهای بومی سرخپوستان اتفاق افتاده است را به سرانجام برساند...
یک قاچاقچی حرفه ای کوکائین که در میان مافیای انگلیسی جایگاه ویژه ای دارد، تصمیم به بازنشستگی گرفته است. گرچه رئیس او، «جیمی پرایس» یک ماموریت سنگین برای او دارد: پیدا کردن دختر گمشده ی رفیق دیرینه ی جیمی، «ادوارد ریدر» که مردی ثروتمند است...
یک شکارچی بنام «لولین ماس» (جاش برولین) روزی بطور اتفاقی با اجساد گروهی از تبهکاران، که بخاطر بهم خوردن معامله مواد مخدر یکدیگر را کشته اند روبرو می شود. او این ماجرا را به پلیس خبر می دهد، اما قبل از آن دو میلیون دلار پول نقد را از صحنه جرم برای خودش بر می دارد. از این رو قاتلی روانی بنام «آنتون چیگور» (خاویر باردم)، برای بدست آوردن پول، رد او را گرفته و به تعقیب او می پردازد...
یوری اورلف یک اوکراینی ساکن آمریکاست که در آپارتمانی شیک در شهر نیویورک به همراه همسرش زندگی می کند . او که به کار قاچاق بین المللی اسلحه مشغول است به نقاط جنگ خیز جهان سفر می کند تا سلاح های جنگی خود را به صورت غیر قانونی به مشتریانش بفروشد . او دو مشتری بسیار خوب در آفریقا داشته و به تازگی بازار بسیار خوبی برای فروش سلاح به یک ژنرال بازنشسته در اوکراین پیدا کرده است . یوری اکنون سالهاست که به اینکار مشغول است و به تازگی دچار این تردید شده که آیا کار او از نظر انسانی و اخلاقی درست است یا نه ؟ در همین حین یک پلیس بین الملل به اسم والنتین نیز در تعقیب اوست . والنتین معتقد است با دستگیری یوری می تواند جان بسیاری از افراد بی گناه را نجات دهد...
در شهری که خیابانهایش توسط فروشنده های مواد مخدر پر شده کسانی هستند که قسم خورده اند خیابانها را از وجود آنها پاک کنند."آلونزو هریس" کارآگاه پلیس نیویورک است که همیشه روشهایش برای اجرای قانون مورد سوال بوده اند.فیلم داستان او را روایت می کند که در یک 24 ساعت مامور جوان "جیک هویت" را آموزش می دهد...
قاتلی که پسر و دختری را در اتومبیل خود کشته است به روزنامه سانفرانسیسکو کرونیکل نامه میفرستد و خود را به عنوان قاتل معرفی میکند. قتلهای دیگری پس از آن اتفاق میافتد و قاتل، نامههای دیگری به روزنامه میفرستد. کاریکاتوریست جوان روزنامه سرنخهایی در این نامهها پیدا میکند و …
پليسي جوان به نام «بيلي کاستيگان» (دي کاپريو) مأموريت مي يابد تا در محفل خلافکاري تنگ و به شدت مراقبت شده ي «فرانک کاستلو» (نيکلسن) نفوذ کند. از طرف ديگر، «کالين سالي ون» (ديمن) به مأموريت از طرف «کاستلو» موفق مي شود در دستگاه پليس نفوذ کند...
داستان فیلم در مورد قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم قاتل را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر اساسی می دهد...
فردی بی خانه مان و در حال فرار از دادگاه نظامی ، و سرباز سابق و آسیب دیده ی نیرو های فوق ویژه (جیسون استتهام) در دنیای مجرمین لندنی به دنبال این شانس است تا خود را به جای فرد دیگری جا بزند و پس از ان به فردی انتقامجو تبدیل شود...
فردی با نام Matt Scudder که قبلا پلیس بوده و حالا تبدیل به یک کاراگاه بدون مدرک شده و توسط یک قاچاقچی مواد مخدر برای تحقیق در مورد دزدیده شدن همسرش استخدام شده است. “مت” به دنبال تحقیق در مورد موضوع می رود اما به زودی متوجه می شود که این دزدی و گروگان گیری ساده تبدیل به یک بازی موش و گربه با دو فرد روانی می شود...
داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی میتواند محیط اطراف خود و انسانهای آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی میتوانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و میخواست مانند بقیه انسانها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی میکرد وی را در زندانهای امنیتی نگهداری کند . وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگهای قربانی نیز دست میزد...
«پاتريک بيتمن» (بيل) جواني اهل نيويورک و معقول و خوش سر و لباس است. اما در پشت اين چهره ي او، يک هيولا نهفته است. «بيتمن» شب ها کار واقعي اش را شروع مي کند و به شکار و کشتن ولگردها و زنان خياباني مي پردازد...
«ماریون کرین» (لى) به امید تسهیل کار ازدواجش با «سام لومیس» (گاوین)، پولهاى کارفرمایش را میدزد و از شهر محل سکونتش خارج میشود و بین راه در «هتل بیتس» به دست جوانى به نام «نورمن» (پرکینز) که هتل را اداره میکند، به قتل میرسد...
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ یک زندان ایالتی است. یکی از زندانیان، سیاه پوست تنومند و قوی هیکلی به نام «جان کافی» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده، در حالی که نیروی خارق العاده ی شفابخشی دارد...
12 نفر از اعضای هیئت منصفه قصد دارند در مورد اعدام شدن جوانی تصمیم بگیرند. تمام اعضا به جزء یک شخص رای بر محکومیت جوان میدهند. به مرور زمان با مخالفت همان یک نفر و دلایلی روشنی که می اورد کم کم ...
این فیلم درباره پروفسور فلسفه با بازی خواکین فونیکس است که در شرایطی که با بحرانی وجودی دست و پنجه نرم میکند، شروع رابطه ای با یکی از شاگردانش (با بازی اما استون)، هدفی جدید به زندگی اش میبخشد و همچنین منجر به یافتن پاسخ برای سوال های فلسفی که روحش را تسخیر کرده بودند میشود.
تراویس بیکل جوانی است که دچار بیخوابی است به همین دلیل تصمیم میگیرد تا شبها به عنوان راننده تاکسی در خیابانهای نیویورک مشغول به کار شود. اما شبهای نیویورک مکان خوشایندی برای گذراندن زمان نیست، چرا که خیابان مملو است از بدکارهها، معتادین و انواع انسانهای رنگینپوستی که به خاطر تعلق داشتن به طبقات پایین جامعه راهی جز توسل به بزهکاری ندارند. در این میان تراویس با دختری آشنا میشود که در یک آژانس خصوصی کار میکند اما به دلیل منزوی بودن تراویس رابطهشان راه به جایی نمیبرد. تراویس تصمیم نهایی را میگیرد و عزم خود را جزم میکند تا مانند باران خیابانهای نیویورک را از فساد و آلودگی بشوید...
آدم کشي حرفه اي به نام «لئون» (رنو) در آپارتماني در محله ي ايتاليايي هاي نيويورک زندگي مي کند. «استانسفيلد» (اولدمن)، مأمور فاسد پليس، تمام خانواده ي همسايه را مي کشد و تنها دختر دوازده ساله شان، «ماتيلدا» (پورتمن) که براي خريد بيرون رفته جان سالم به در مي برد.«ماتيلدا» به «ليون» پناه مي برد و خيلي زود اين دو با يک ديگر دوست مي شوند...
«دني وينيارد» (فورلانگ)، نوجواني سفيد پوست است که روزي با چند جوان سياه پوست درگير مي شود و موضوع را با «درک» (نورتن)، برادر بزرگ ترش که گرايشات تند نئونازي دارد، در ميان مي گذارد. «درک» بي مهابا سلاحش را بر مي دارد و به سراغ جوانان سياه پوست مي رود، آنان را مي کشد، و به زندان محکوم مي شود. اما در زندان، به دليل بدرفتاري زندانيان سفيد پوست با او، ديدگاهش نسبت به سياه پوستان عوض مي شود...
داستان واقعی وایتی بولجر ، برادر سناتور ماساچوست و بی رحم ترین و بد نام ترین جنایت کار در تاریخ بوستون ، که با اف بی آی برای سر نگون کردن یکی از گروه های مافیایی که در حال نفوذ در قلمروی او بودند دست به یک معامله زد...
دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...
راسل (کریستین بیل) به همراه برادر کوچکش رادنی (کیسی افلک) در یکی از ایالتهای شمال شرقی آمریکا زندگی میکند ، راسل همیشه آرزو دارد از این منطقه فرار کند و به دنبال زندگی بهتر است اما وقتی بر اثر یک اتفاق به زندان میافتد برادرش به دام یکی از خشنترین و بیرحمترین حلقههای جنایی میافتد…
بهترین پلیس مخفی شیکاگو به تازگی اتهماتی به وی وارد شده و دشمنانی نیز دارد در این میان از مرگ اخیر همسر خود سرخورده شده است،درگیر ماجرای قتل یک افسر پلیس شده و می کوشد بیگناهی اش را اثبات کند ولی…
یک دزد حرفه ای و سابقه دار در حالی که برای سرقت جدیدش برنامه می ریزد، سعی دارد با مدیر بانکی که قبلا به آن دستبرد زده ارتباط برقرار کند. از طرفی یک مامور فدرال هم در صدد به دام انداختن او و افرادش است...
«مایک سالیوان» برای یکی از سران مافیای امریکا بنام «جان رونی» آدم می کشد. سالیوان رونی را بعنوان یک پدر نمونه، الگوی خود قرار داده است. با این حال وقتی که پسرش او را در حال انجام قتل می بیند، مایک سالیوان تلاش می کند تا جان پسرش را نجات دهد و از سوی دیگر از کسانی که او را به مسیر اشتباه کشاندهاند انتقام بگیرد…
ماجرای کازینو در شهر رویاهای آمریکا لاس وگاس میگذرد. دنیائی از کازینو ها و کازینو داران. سام راستین (با بازی رابرت دنیرو) به عنوان یک قمار باز خبره رهبری کازینوی تنجیرز یکی از کازینوهای برتر لاس وگاس را بر عهده میگیرد. کازینوئی که صاحبان آن همچنان از اعضای ایتالیائی و یا سیسیلی مرتبط با مافیا هستند. سام راستین با توجه به تجربه فراوانی که در امر کازینو دارد تلاش میکند تا وضعیت کازینو را مرتب کند. اما موانع یکی پس از دیگری بر سر راه او سبر میشوند و مهمترین این موانع فردی است که برای محافظت از او و کازینو در نظر گرفته شده است، یعنی نیکی سانتورو (با بازی جو پشی) که یک سیسیلی خشن و بسیار خطرناک است.با ورود جینجر (با بازی شارون استون) است که سام راستین تصمیم میگیرد که سامانی به زندگی خود بدهد ... اما ...
«نيل مکالي» (دنيرو)، سارقي است که تخصصش انجام سرقت هاي بزرگ و پرخطر مثل حمله به بانک و وسايل نقليه ي مخصوص حمل و نقل پول و اوراق بهادار است. «وينسنت هانا» (پاچينو) نيز کارآگاهي است لس آنجلسي که مصمم است او را به دام بيندازد...
جان دلینجر (جانی دپ) نماد خلافکاران امریکایی و بزرگ ترین سارق بانک امریکاست. دستگیر کردن دلینجر هم معنا با مبارزه با تمام بدنه ی تبهکاری شده است. دلینجر اما یک تبهکار ساده نیست او به مردم احترام می گذارد و می داند که اگر مردم او را دوست داشته باشند به راحتی هر جا بخواهد می تواند پنهان شود. از ان سو ملوین پرویس (کریستین بیل) کاراگاه دقیق و وظیفه شناس، شخصا مامور شده است تا کار دلینجر را یکسره کند...
«جو کابوت» مافيايي (تيرني) و پسرش، «نايس گاي ادي» (پن)، شش نفر گنگستر را استخدام مي کنند تا به يک صرافي الماس دستبرد بزنند. براي سارق ها ـ که هيچ يک، ديگري را نمي شناسد ـ اسم مستعار انتخاب شده: «آقاي سفيد» (کايتل)، «آقاي نارنجي» (رات)، «آقاي بور» (مدسن)، «آقاي صورتي» (بوشمي)، «آقاي آبي» (بانکر) و «آقاي قهوه اي» (تارانتينو). اما سرقت با مشکل مواجه مي شود...
Henry Hill یک کارآگاه خصوصی به نام جیک گیتیز، توسط زنی که ادعا میکند همسر آقای مالوری، سازنده سیستم ذخیره آب شهر لوس آنجلس، است برای تحت نظر قرار دادن شوهرش استخدام میشود. جیک گیتیز پس از چند روز موفق میشود از آقای مالوری و معشوقه اش چند عکس بگیرد و روز بعد این عکسها به تیتر اول روزنامه ها تبدیل میشوند. مدت کوتاهی پس از این اتفاقات، همسر واقعی آقای مالوری با حضور در دفتر جیک بابت این رسوایی از او توضیح میخواهد و او را تهدید به شکایت میکند، اما در ملاقات بعدی به جیک اطلاع میدهد که او و همسرش از طرح شکایت در دادگاه صرف نظر کرده اند و از جیک درخواست میکند به تحقیقاتش پیرامون این قضیه خاتمه دهد. با این حال جیک به تحقیقات خود ادامه میدهد و کم کم متوجه راز میشود که…
مبنی بر داستانی واقعی و پر هیجان از زندگی "فرانک لوکاس" کسی که در تکه ای جدا افتاده در شمال کالیفرنیا بزگ شد ،جایی که نژاد پرستی به اوج خود می رسید ! وضعیت آن منطقه به حدی بد بود که پسر عمویش را که مثل خود او سیاه پوست بود فقط به خاطر دید زدن یک دختر سفید پوست به گلوله بستند !. فرانک لوکاس به مدارکی دست یافت که به موجب آن متوجه شد که یک پلیس فاسد از اداره ی پلیس اقدام به واردات مواد مخدر و هروئین به "هارلم" ، جایی در منهتن می کرد ! این اقدام او برای معتاد کردن سیاه پوستان و از بین بردن آنان بود ! لوکاس با کمک گروهی از دوستانش سعی در افشا کردن اعمالی که این پلیس فاسد بر ضد سیاه پوستان انجام می داد می کند . . . !؟
این داستان ادامه فیلم " سکوت بره ها " می باشد و در فلورانس ایتالیا پس از گذشتن یک دهه از حوادث سکوت بره ها آغاز می شود . هانیبال که یک بیمار روانی است توسط کلاریس استارلینگ که مامور FBI است در یک زندان با امنیت بسیار بالا ، ملاقات می شود . سپس او از زندان می گریزد و به امریکا باز می گردد و می کوشد تا با استارلینگ تماس بگیرد و نقشه انتقام جویی از یکی از قربانیان قدیمی اش را اجرا کند...
«والر» (نیکلاس کیج) یک جاعل و کلاهبردار بزرگ و ماهر اما به شدت وسواسی و روان پریش است. والر برای اینکه مشکلات روحی روانی اش بر روی حرفه اش تاثیر نگذارد به اجبار تحت مداوای دکتر کلین قرار می گیرد. دکتر کلین برای مداوای او تصمیم می گیرد وی را با دختر 15 ساله اش «آنجلا» که والر تاکنون او را ندیده و از وجودش نیز خبری ندارد مواجه کند. 14 سال پیش، در همان بدو ازدواج، همسر باردار والر او را ترک کرده و بنابراین والر هرگز موفق به دیدن دخترش نشده است. حال آنجلا برای یک تعطیلات کوتاه نزد پدرش می آید. بازگشت او والر را در موقعیت تازه و دشواری قرار می دهد ...
گله داری بنام دن ایوانز قبول می کند یک یاغی مشهور بنام بن وید، که دستگیر شده را به قطار ساعت ۳:۱۰ به زندان یوما برساند. اما همدستان یاغی برای آزادی رئیسشان دست به کار می شوند و در این بین تعقیب و گریزی بین گله دار و افراد بن وید صورت می گیرد...
مأمور بازنشسته ی FBI، «ویل گراهام» (نورتن) فرا خوانده می شود تا قاتل بی رحمی معروف به «توث فیری» را پیدا کند. «توث فیری» به طور هم زمان تمامی اعضای خانواده ها را می کشد و چشم های قربانیانش را با تکه های شکسته ی آینه می پوشاند. اما «گراهام» برای انجام این مأموریت نیاز به کمک قاتل زنجیره ای سرشناس، دکتر «هانیبال لکتر» (هاپکینز) دارد…
کریزی که مامور سابق نیروهای ویژه امریکا بوده هم اکنون به آخر خط رسیده و تنها به خاطرات قدیمی اش دلبستگی دارد . او که در مرزهای جنوبی امریکا و مکزیک سرگردان است با دوست و همکار قدیمی اش ری مواجه می شود . ری شغل تازه ای را به او پیشنهاد می کند که محافظت از دختر ده ساله ای به اسم پیتا است...
«دالتن راسل» (کلایو اوون)، یک سارق بانک نامتعارف است و به سبب رو دست زدن و یک گام جلو بودن از نیروهای پلیس، تمامی تلاش های کارآگاه خونسرد پلیس، «کیت فریزر» (واشنگتن) را با شکست روبه رو کرده است. تا این که رئیس بانک (پلامر) از «مادلین وایت» (فاستر)، یک میانجی گر سرشناس، درخواست می کند برای حل مشکل و پایان دادن به گروگان گیری در بانک، کمکش کند...
داستان فیلم مربوط به زندگینامهٔ فرانک ابگنیل است، کسی که شهرتش را به خاطر سابقه فعالیتش به عنوان جاعل چک، کلاهبرداری و حقههای فرارش از دست ماموران بهدست آورد. او در دهه شصت میلادی و در ۱۶ سالگی توانسته بود، چکهای جعلی که مجموعاً به مبلغ ۴ میلیون دلار آمریکا ارزش داشت را در ۲۶ کشور جهان نقد کند، طوری که هیچ بانکی قادر به تشخیص جعلیبودن چکهای او نبود و تا هجده سالگی، بیش از ۲۵۰ پرواز انجام داد و در ۲۶ کشور جهان به این کلاهبرداریها دست زد. اَبیگنِل به خاطر عضویت جعلی که در «خطوط هوایی سراسری آمریکا» داشت، میتوانست بهصورت رایگان در هتلها اقامت کند و تمام هزینههای غذا و تفریحش بهطور مستقیم به شرکت ارسال میشد. حتی خودش را به عنوان وکیل جا زد و در چندین پروندهٔ دادگاهی شرکت داشت. او سرانجام در سال ۱۹۶۹ در فرانسه دستگیر شد و به دوازده سال زندان محکوم شد که البته پس از گذراندن پنج سال از دوران محکومیت خود به خدمت سازمان افبیآی درآمد تا در شناسایی چک های جعلی و سرقتی کمک کند.
داستان فیلم درباره یک مامور اف بی آی در دهه 70 میلادی را بازی می کند که در عملیات معروف آبسکام که به موجب آن تعدادی از نمایندگان کنگره آمریکا استیضاح می شوند، درگیر می شود...