دیوید دریتون یک نقاش است که بهمراه پسرش بیلی در یک شهر کوچک زندگی می کند. او یکروز که مشغول کار در گالری نقاشی می باشد ناگهان طوفان مهیبی باعث شکستن یک درخت و افتادن آن بر روی پنجره استدیو می شود. دیوید با دیدن این شرایط بهمراه بیلی و همسایه شان برنت عازم مرکز شهر می شود تا از فروشگاه مرکزی مقداری مایحتاج ضروری برای مقابله با طوفان خریداری کند. در همین موقع مه عجیب و مرموزی شهر را فرا می گیرد و رفته رفته غلیظ تر می شود. دیوید و سایر افرادی که در فروشگاه هستند ناگهان با مردی با سر و وضع خونین مواجه می شوند که سراسیمه وارد فروشگاه می شود. در ادامه آنها متوجه می شوند که موجودات خطرناکی در مه وجود دارند که انسانها را مورد حمله قرار می دهند. دیوید در این شرایط می کوشد تا همه را آرام کرده و راه حلی منطقی برای این موضوع پیدا کند اما زنی به اسم کارمودی معتقد است که خداوند بخاطر گناهان آنها این بلا را بر سر آنها نازل کرده است…
راشل جوان راز وحشتناکی دارد. او می تواند ارواح شیطانی را در درون دیگران ببیند. پس از مشاهده قتل وحشیانه مادرش، او و پدرش به شهری کوچک نقل مکان میکنند تا تکههای شکسته زندگیشان را دوباره جمع کنند...
یک شرکت یک قاتل حرفه ای را استخدام می کند تا به عنوان نماینده نمایشگاه تجاری خود ظاهر شود که باید عروسی یک ستاره پاپ خاورمیانه ای را سازماندهی کند، که به او فرصت می دهد تا یک سیاستمدار اهل خاورمیانه را بکشد...
پدری بعد از اینکه برای پسرش در یک معامله مواد مخدر پاپوش دوخته شده و به زندان می افتد، برای آزاد کردن وی قبول می کند تا به عنوان یک مامور مخفی با نیروی مبارزه با مواد مخدر همکاری کند و…
یک کمدی رمانتیک که در کیپ کاد در سال 1905 اتفاق میافتد، درباره سه ناخدای دریایی بازنشسته 70 ساله که سعی میکنند یک زن میانسال جذاب را به ازدواج بکشانند...
درام گروهی درباره گفتگوهایی که در یک اغذیه فروشی و مشروب فروشی شنیده می شود: دو شطرنج باز درام های در حال رخ دادن را می بینند، یک زوج در یک قرار ناخوشایند ناخوشایند، یک ازدواج در حال فروپاشی، و طرفداران فیلم نوآر که فکر می کنند شاهد یک قتل واقعی هستند.
آلیس و لستر به شهر جدیدی نقل مکان می کنند، جایی که پدرشان یک فروشگاه موسیقی خریده است. آلیس از کلاس ششم شروع می کند و به باشگاه تئاتر می پیوندد، به این امید که شاهزاده خانم موزیکال باشد...
دوستان صمیمی مل (لیست پیتون) و جولز (کامرون گودمن) در حال بازگشت از تعطیلات در مکزیک هستند که سوار یک شاتل فرودگاهی در ایالات متحده می شوند. آنجاست که آنها به دو مرد جوان و یک مدیر بازرگانی مسنتر میپیوندند تا سفری کوتاه به خانه داشته باشند. اما ...
الیزابت، یک ویراستار جوان، به طور اتفاقی با یک خانه قدیمی و ارواح ساکن آن روبرو میشود. این ارواح، که سالهاست در انتظار فرصتی برای بیان داستان خود هستند، به الیزابت پناه میآورند تا او راز قتل عامشان را برای دنیا فاش کند.
نیروهای UNSC با کمک گروهی از اسپارتانها، به دفاع از سیاره مستعمره «هاروست» در برابر حمله میثاق میپردازند و در نهایت موفق به عقب راندن آنها از این سیاره میشوند.