يک مامور امنيتی به اسم ديويد دان زمانيکه با قطار در حال بازگشت از محل کار به منزلش است، ناگهان قطار از خط خارج شده و دچار تصادم شديدی می شود. اما از بين صد و سی و دو نفر مسافر قطار تنها ديويد است که بطور معجزه آسایی بدون اينکه حتی يک زخم کوچک بر روی بدنش بوجود آمده باشد زنده می ماند. مدتی بعد يک کلکسيونر کتابهای کاميک به اسم اليجا پرايس که بخاطر استخوانهای شکننده ای که دارد به آقای شيشه ای معروف شده با او تماس می گيرد و فرضيه باور نکردنی ای را با ديويد مطرح می کند: او معتقد است که ديويد يک ابرقهرمان است که بدنش هيچ صدمه ای نمی بيند.
در سال 1968 ، ارتش تسهیلاتی را پس از آزاد شدن باکتری کشنده تسویه می کند. در حال حاضر ، یک بیمار روانی یک لوله خلاء قدیمی را پیدا می کند ، که وقتی باز می شود ، باکتری ها را آزاد می کند و مردم را به زامبی تبدیل می کند...
یک دختر بد با اعتماد به نفس فوق العاده ، که توسط افراد ثروتمند کثیف از ارث خارج شده است ، در تجارت بازپس گیری کار می یابد. با این حال ، او غافل از این است که هدف نهایی بازپرداخت ، قطار مفقود شده ، توسط تروریست ها مورد استفاده قرار می گیرد تا علامت مخرب خود را نشان دهند...
پنج دوست ، هنگام تعطیلات در روستای ویسکانسین ، پس از تصادف وسیله نقلیه شان در طوفان برفی شدید به یک ساختمان تنها پناه می برند. بدون خدمات تلفن همراه ، گروه برای یافتن کمک از هم جدا می شود ، اما هنگامی که دوباره به هم می پیوندند ، یکی از آنها مرده پیدا می شود...
این فیلم داستان زندگی دیوید کاپرفیلد از دوران کودکی تا بزرگسالی را روایت می کند و ماجراجویی های او، دوستان و دشمنانی که در طول زندگی اش با آن ها مواجه شده است را به تصویر می کشد.
جردن شخص بانفوذ و بزرگی در حوزه تکنولوژی است که دستیارش ایپریل و همچنین تمام کارمندانش را به شدت عذاب می دهد. این آزار و اذیت ادامه پیدا می کند تا اینکه درست قبل از یک ارائه فوق العاده مهم، او به طور جادویی و با همان افکار و رفتار به 13 سالگی خود باز می گردد. جردن که اکنون تنها یک دختر 13 ساله است و هیچ کس او را نمی شناسد، باید بیشتر از هر زمان دیگری به ایپریل متکی شود. اگرچه ایپریل به جردن کمک می کند اما با او درست مانند یک دختر بچه 13 ساله که دارای مشکلات رفتاری است و باید آن ها را اصلاح کند، برخورد می کند…
چهار بهترین دوست با شروع زندگی خود در جهات مختلف ، قصد دارند با یکدیگر ارتباط داشته باشند: آنها یک شلوار دست دوم را می پوشند که کاملاً با بدن هر یک متناسب است.
سامانتا (مرغ دریایی) عاشق پیتون (یک گوزن دریایی دیگر) است که عاشق کری (یک طرفدار) است که با کلارک (کاپیتان فوتبال) قرار می گذارد. وقتی کلارک به دنبال پیتون برای درسهای مخفی کمیک بوک می رود ، پیتون شانس خود را برای بودن با کری می بیند. اما کری علاقه بیشتری به تنظیم پیتون با سامانتا دارد...
دکتر برنارد ناتانسون و دکتر میلدرد جفرسون در یک نبرد ملی در یک توطئه ناگفتنی که منجر به معروف ترین و بحث انگیزترین پرونده دادگاه در تاریخ شد ، کنار رفتند...