شخصیت اصلی فیلم حسنی ( Kemal Sunal ) است.جمال و حسنی هم محله ای هستند و جمال خیلی پولدار است حسنی از حسنیه خوشش اومده ولی نمیتواند بگوید که عاشقش است.دراین راه جمال دوست حسنی او را حمایت و یاری میکند و ترفندهایی برای اثبات عشقش به حسنیه برای حسنی یاد میدهد تا ازاین کار هم پولی به جیب خود ببرد و هم حسنیه و حسنی را به هم نزدیک کند و …
علی سنای و ایلبر در یک شرکت با هم شریک هستند. زمانی که شرکت خلاقشان شروع به ریزش میکند، آنها تصمیم میگیرند به نمایشگاه باغبانی که در صوفیه واقع شده بروند تا با افراد جدیدی ملاقات کنند بلکه بتوانند کسب و کار جدیدی برای خودشان دست و پا کنند. اما همه چیز اشتباه پیش میرود و آنها در مسیر غلطی قرار میگیرند. سنای و ایلبر بیخیال رویاهای ثروتمند شدن می شوند تا جلوی نیروی قدرتمندی که میتواند باعث نابودی بشریت شود را بگیرند...
چهار قهرمان به نام های گوکهان ، حکمت ، نجمی و ثروت بعد از اینکه به صورت مشروط از زندان آزاد میشوند ، به طور دسته جمعی به گروه درمانی میروند و با عاشق شدن حکمت با زنی به اسم مهربان که در کشتی با او آشنا شده بود زندگی هر چهار قهرمان عوض میشود و ...
“آدم” و “دیدم” زوجی متاهل پس از هفت سال زندگی مشترک از یکدیگر دور شده وحرارت عشقشان را از دست می دهند.تنها راه فرار برای “دیدم” شغلش است که سالها پیش به خاطر ازدواجش آنرا رها کرده و…
درحالی که برک آهنگساز بود و موزیک جزو اولین اولیت های او در زندگی بود . خودش رو مجبور به ساخت زندگی جدیدی کرد . او استانبول را به مقصد قبرس ترک کرد و داشت با آرامش زندگی میکرد . بیشتر از سیزده سال به تنهایی زندگی کردن در قایقش عادت کرد تا اینکه در سال 2001 برای اون بحران هایی به جود آمد . بحران هایی که متفاوت بود. ایزل هم دختری که هر لحظه زندگیش پر از هیجان بود بعد از پیاده شدن از قایق و حرکت کردن تو خیابان های قبرس ، ماجرا های خودش رو همراه برک را به استانبول برد...
حنیفه از دانشکده بهداشت فارغ التحصیل شده و در بیمارستان شهر برای پرستار شدن شروع به کار کرده و به همراه خواهر متضاد خودش خدیجه ، در یک شهر محافظه کار در حال زندگی کردن هستند . هر اندازه که حنیفه خجالتی و درونگرا است خدیجه به همان اندازه شیطون ، حرف گوش نکن و خودسر است . در حالیکه حنیفه از روی عشقش به ادبیات به شکل پنهانی یک دفتر شعر به همراه دارد ، خدیجه در حد فراموش کردن همه آدم های اطرافش مجذوب آهنگ خواندن است . یک روز تارِک پسر قائم مقام جدید به مرکز شهر می آید و زندگی هر دو خواهر از آن روز به بعد به طور کلی عوض میشود …
فرهاد و زینب زندگی خوبی را در کنار هم دارند. قرار است که فرهاد با چند نفر از همکارش برای جلسه کاری با هواپیما به آنتالیا برود. از وقتی که با زینب ازدواج کرده است اولین بار هست که از هم جدا می مانند. در آنتالیا در اولین شب فرهاد با نازلی گول آشنا میشود. این دختر اولین عشق فرهاد است که سال ها پیش مجبور به ترک او شده بود و ...
اؤزگور که در کودکی بی پدر و مادر شده بوده ، زیر سایه ارث پدربزرگش بدون اینکه طعم سختی رو بچشه و حتی با ناز و نعمت بزرگ شده . در حالیکه در این فکره که با ارثی که از طرف پدربزرگش نصیبش میشه یک زندگی راحت و بدون دردسر رو برای خودش دست و پا کنه ، درست در روزی که وارد 18 سالگیش میشه میفهمه که کارها اونطور که فکر میکرد پیش نخواهند رفت . اؤزگور برای گرفتن ارث ، مجبوره که شرطی که در وصیت نامه نوشته شده رو به جا بیاره . طبق این شرط باید از استانبول به روستای آداتپه شهر چاناک کاله (Çanakkale) مهاجرت کرده و یکسال در اونجا زندگی بکنه . اگر اؤزگور این شرط رو به جا نیاره فقط قسمت کمی از ارث بهش تعلق میگیره و میزان بیشترش به امور خیریه وقف خواهد شد . اؤزگور که میراث رو حق خودش میدونه ، به آداتپه سفر میکنه و وارد زندگی جدیدی که منتظر اونه میشه . در این روستا شگفتی های زیادی منتظرش هستن . بزرگترین شگفتی هم الیف است که در لحظه ای که انتظارش رو نمیکشه وارد زندگیش میشه و …
متین 30 ساله عمر خودش رو با نوشتن سناریو های تلویزیونی سپری کرده بود.موضوع از روزی شروع میشه که یکی از سناریو های متین رو رد می کنند و او به خاطر این موضوع به یکی از کلوپ های شبانه میره و در اونجا با دختری بنام دُویگو آشنا میشه که…
این گروه که این دفعه با Ada (جزیره) برگشتد ، این بار در حالی که از یک طرف میخواهند با شرایط جزیره خودشان را وفق بدهند ، از طرف دیگر هم با لذت بردن از دریا و آفتاب ، آماده ماجراهای جدید میشوند . در حالی در این جزیره که مدت معینی در آن اقامت دارند ، امتحان بقا در حیات را میگذرانند که با وقایع کمیکی که برسرشان می آید و با اضافه شدن کاراکترهای مرموز و حتی ترسناک ، ماجرا به جاهای باریک کشیده میشود و...
علی که در حال تلاش برای حفظ رستورانی در منطقه اژه که از خانواده اش به ارث مانده است ، با دختری به اسم دنیز که یک روز به این شهر می آید و دختری اسرارانگیزی است آشنا میشود . دنیز و علی که نسبت به هم حس جاذبه بزرگی دارند ، از بستنی فروش تا میوه فروش شهر ، شاهد عشقشون شده است . در حالی که این شهر با صفای اژه ای ، شاهد یک عشقی به مانند خودش است ، مسائلی که از گذشته دنیز سرچشمه میگیرد ، او و عشقش رو رها نخواهند کرد .
عثمان شاءشماز که در یکی از محله های متوسط استانبول زندگی میکنه ، کارآفرینی کوچیک است و در حالیکه از یک طرف مشغول فروختن اجناسی که از شرق دور آورده ، هست از طرف دیگر هم در تلاشه تا برای اجناس منفجره ای که اختراع و حق ثبتش متعلق به خودش است ، سرمایه گذار پیدا کرده و پولدار بشه . عثمان که بخاطر اثبات کردن خودش به بابای دختری که دوستش داره وارد ماجراهای مختلفی میشه ، در کنار خودش بزرگترین دستیارانش که شامل دست راستیش ارکان و دختر دوست خانوادگیشون ، سونگول است رو داره . عثمان در این راه سخت اما جذاب ، اینو میفهمه که اساسا پولدار شدن زیاد هم در دوردست نیست …
یک جوان تُرک توسط نیروهای فرازمینی ربوده می شود و به سیاره G.O.R.A برده می شود. او در آنجا به فرمانده شیطان صفت سیاره ثابت می کند که "روح بشر دوستانه" یعنی چه...
منبع درآمد “قهرمان” یه حمومیه که از بزرگای خاندان به ارث رسیده…همه قهرمان رو مهربون میدونن ولی کارای قهرمان به خاطر “تونجای” به خطر میفته…تونجای که از استانبول اومده قصد داره حموم و کل بازار رو خراب کنه و مرکز خرید بسازه…”جمیل” که با فروشنده ها جور در نمیاد برا خراب کردن کارای قهرامان با تونجای همکاری میکنه…جمیل سعی داره با راضی کردن فروشنده ها مجوز ساخت مرکز خرید رو آماده کنه…از طرف دیگه قهرمان مشغول پرداخت بدهی های پدر مرحومش هست…تنها چاره اش اینه که مشتری زیادی برا حموم جذب کنه وگرنه حموم از دستش میره…بین این کارا با “بهار” که معلم تاریخه آشنا میشه و باهمدیگه تلاش میکنن مانع خرابی حموم بشن…