بعد از حادثهای که در سال 2116 در اتحادیه جنوب شرق آسیا رخ داد، شینیا کوگامی دوباره به سفر سرگردان خود پرداخت. در یکی از کشورهای کوچک جنوب آسیا، کوگامی یک اتوبوس پناهجو را از حمله نیروهای چریکی مسلح نجات داد. در میان پناهجویان، زنی جوان به نام تنزین بود که از کوگامی خواست به او یاد دهد که چگونه به دشمن پاسخ دهد.
سال 2112؛ تابستانی که آکانه تسونهموری (Akane Tsunemori) به اداره تحقیقات جنایی منصوب شد. تپهای سوگو (Teppei Sugo)، خلبان باتجربه ارتش دفاعی، به عملیات نظامی در اوکیناوا میپیوندد. سه ماه بعد، یک پهپاد جنگی بدون سرنشین به وزارت دفاع در توکیو شلیک میکند. مامور تومومی ماساوكا (Tomomi Masaoka) برای تحقیق در مورد حقیقت این پرونده به پایگاه نظامی سوگو اعزام میشود.
یک خودروی فراری به ساختمان اداره امنیت عمومی برخورد می کند. راننده، ایزومی یاساکا، مشاور روانشناسی در یک مرکز انزوای مجرمان بالقوه، شناسایی می شود. بازرسان شیموسوکی و گینوزا مأمور می شوند که یاساکا را به آئوموری بازگردانند. در آنجا، آنها با یک بهشت دروغین روبرو می شوند.
در ادامه انیمه Psycho-Pass، بازرس تسونهموری برای پیدا کردن شینیا کوگامی، افسر سابقش که سه سال پیش از قانون گریخت، به یک کشور همسایه جنگزده که سیستم سیبیل به عنوان یک آزمایش در آنجا در حال اجراست، فرستاده میشود.
پس از اینکه پدر کنجی یاماموتو در اثر استفاده از یک مادهی مخدر میمیرد، او دچار غم و اندوه میشود. بعد از مدتی کنجی به یک کارتل جنایتکار میپیوندد و در آنجا با رئیس باند هیروشی شیباساکی ملاقات میکند. هیروشی با کنجی ارتباط برقرار می کند و همچون پدر و پسر به یکدیگر وابسته میشوند، اما...
میو احساساتی نسبت به دوست دوران بچگیش آراتا داره، ولی نمیتونه بیانش کنه. یه روز که مثل همیشه رابطه عادیشون برقرار بود سر یه چیز ساده بحثشون میشه. وقتی آبا از آسیاب میفته، میو میو تو بارون میره تا از دل آراتا در بیاره. توی راه تصادف میکنه. وقتی چشاشو باز میکنه، یه دنیای اسرار آمیز و ناشناس جلوی چشاش میبینه.
پس از انفجار در یک کارخانه که به طرز مرموزی یک شهر را در زمان متوقف می کند، دو دانشجو با کودکی وحشی و مرموز روبرو می شوند. این دیدار، جرقه عشقی را در آنها برمی انگیزد که از نارضایتی آنها از زندگی روزمره شان ناشی می شود. این عشق، دنیای آنها را زیر و رو می کند...
داستان معلمی که متوجه غیبت طولانی یکی از شاگردانش میشود. کنجکاوی بیش از حد پای او را به خانه ای مرموز و وحشتناک باز میکند که حادثه ای مخوف را سالها درون خود دفن کرده است...
تاماهی و دوستانش در حال بازگشت از مدرسه بودند که شاهد سقوط شخصی از پشت بام آپارتمانی در نزدیکی بودند. آنها با عجله به ساختمان رفتند، اما دیدند که ساختمان خالی است...
در دنیایی دور، دریاچه یخزده به سرعت در حال گسترش است. مردم در گنبدی که از درختان غولپیکری به نام درختان ستون مداری گسترش مییابد، زندگی میکنند. کاینا، یک پسر از گنبد، با ریریها، شاهزاده خانمی از دریاچه یخزده، آشنا میشود. این دو نفر با هم سفری را آغاز میکنند تا دنیایی را که به سوی نابودی پیش میرود، تغییر دهند.
روزی روزگاری، هارو (۲۵ ساله) که در یک کتابفروشی کار میکرد، با تاکاشی (۴۵ ساله) که چند سال قبل او را از خودکشی جلوی قطار نجات داده بود، دوباره ملاقات می کند . تاکاشی به هارو شغلی پیشنهاد می کند . روز دیگری، هارو از دیدن یوکیکو (۴۰ ساله) که روی نیمکتی در مقابل ایستگاه قطار نشسته بود، نگران می شود و با او صحبت می کند. این گفتگو باعث می شود که آنها سفر کوچکی را با هم داشته باشند...
"دورایمُن"، یک گربهی ربات مانند است که دارای یک جیب جادویی می باشد. او از جیب جادویی اش می تواند وسایل مختلفی را در بیاورد و مشکلات را با آن ها حل کند. همچنین او دارای صاحب و دوستی به نام "نبیتا" است. اما اگر "دورایمُن" او را ترک کند چه بلایی بر سر زندگی "نبیتا" می آید؟
داستان در مورد یک دنیای زیرزمینی مخفی میباشد. دنیای گرم و پر از لوله و… . شاهزاده این دنیا به اسم "پاتما" همیشه دوست دارد به بیرون برود و گردش کند. او بیشتر از همه دوست دارد به محلی برود به اسم “منطقه خطر”. هیچ کس اجازه ورود به این منطقه را ندارد و کسی به "پاتما" نمیگوید که چرا. بالاخره او وارد منطقه خطر میشود و راز آن را کشف میکند و داستان شروع میشود...
ریوتا معماری موفق در توکیو است، که ساعتهای زیادی از شبانه روز را برای تامین زندگی همسرش میدوری و پسر شش سالهاش، کیتا، به کار اختصاص میدهد. اما وقتی که آزمایش خون نشان میدهد که کیتا به هنگام تولد با کودکی دیگر جابجا شده است، این دو خانواده بسیار متفاوت به یکدیگر میرسند و مجبور به گرفتن تصمیمی سخت و سرنوشت ساز میگردند.