جوزف کراس در شغل خود فردی موفق و استوار به نظر میرسد. او مردی متاهل و دارای دو فرزند است که زندگیاش به شکلی منظم و برنامهریزیشده پیش میرود. اما امشب، در حالی که تنها پشت فرمان خودروی خود نشسته است، باید تصمیمی سرنوشتساز بگیرد؛ تصمیمی که میتواند تمامی جنبههای زندگیاش را دستخوش تغییر و نابودی سازد.
داستان درباره یک مزدور است که برای پیدا کردن و تعقیب فردی خاص به یک هواپیما میرود. اما شرایط به گونهای پیش میرود که او باید از همان فردی که قرار بود او را پیدا کند، در برابر گروهی که قصد کشتن هر دوی آنها را دارند، محافظت کند.
در اواخر قرن نوزدهم میلادی، در کشور فرانسه، معلمی اهل پاریس به نام لوئیز ویولت، برای انجام ماموریتی به مناطق روستایی فرانسه اعزام میگردد. او موظف است تا نظام آموزشی رایگان، اجباری و غیرمذهبی جمهوری را در آن مناطق برقرار نماید.
داستان در قرن چهاردهم و در دوران امپراتوری مقدس روم روایت میشود، جایی که کشورهای اروپایی به شدت برای برتری با یکدیگر رقابت میکنند و اتریشیهای جاهطلب، که خواهان زمینهای بیشتری هستند، به سوئیس، کشوری آرام و روستایی، حمله میکنند.
پس از اینکه برادرش خانه را ترک کرد، تاری به تنهایی برای نجات مادرش از دست پدر بدرفتارش تلاش کرد. تاری که از کودکی آسیب روحی دیده بود، تصمیم گرفت به همراه باسکارا به یک گروه حمایتی بپیوندد. آنها با گشودن قلبهایشان به دنبال رستگاری هستند.
تنها ده دقیقه در روز میتواند مسیر زندگی شما را دگرگون کند. اختصاص دادن ده دقیقه به انجام کاری نو و متفاوت، قادر است سرنوشت یک عمر را تغییر دهد. این حقیقتی است که بیانکا در گرماگرم بحران معنای زندگی خود به آن پی خواهد برد.
در دهه 1990 و همزمان با اتحاد آلمان، خانوادهای در بخش شرقی این کشور، به مقادیر هنگفتی از پول رایج آلمان شرقی که در حال از دست دادن ارزش خود بود، دست پیدا میکنند. آنها نیز تا جایی که میتوانستند، این پولها را جمعآوری میکنند و با خود میبرند...
عکاسی به نام حنافی برای رهایی از خستگی به روستایی دورافتاده سفر میکند و با کمک دختری محلی به نام رینای، هم با فرهنگ روستا آشنا میشود و هم رازی بزرگ را کشف میکند.
خانواده دیویس در مسیر مسابقات بیلیارد تگزاس، از سالنهای گرد و خاکی تا مسابقات آزاد تگزاس، با تراژدی دست و پنجه نرم میکنند و برای رستگاری میجنگند. در این مسیر، افسانهها ظهور میکنند و قهرمانان تاجگذاری میکنند، در حالی که مهارت و سرنوشت در هم آمیخته میشوند.
در سال 1985، بیل فارلون، پدری فداکار، اسرار آزاردهندهای را که در صومعه محلی پنهان شده بود، کشف میکند و حقایق تکاندهندهای را درباره خودش آشکار میسازد.
انحراف فاجعهبار یک قطار، شهر را به هرج و مرج میکشاند. اما این فقط آغاز است. حمله گاز بیولوژیکی، بازماندگان سانحه قطار را در عرض چند دقیقه به کام مرگ میکشاند. و این بیماری به سرعت در حال گسترش است.
زندگی جیکوب با بستری شدن همسرش مایا در بیمارستان روانی به دلیل افسردگی حاد، دستخوش دگرگونی میشود. اکنون او در تنهایی با پسر شش سالهاش مواجه است. پسرش برای مقابله با این شرایط، دوستی خیالی خلق میکند و به ساختن دروازههای سنگی با او مشغول میشود.