"کریستوفر والکن"، رئیس سابق مافیا توسط چهار نوجوان که تلاش می کنند برای آدمربایی دیگری پول تهیه کنند ربوده می شود. اما وقتی مشخص می شود گروه نمی توانند کارها را درست پیش ببرند، همه چیز به هم می ریزد...
در سال 1940 نیروهای آلمانی تا پاریس پیشروی می کنند."اودیل" معلمی بیوه که به همراه دو فرزند خود زندگی می کند برای در امان ماندن به خارج شهر نقل مکان می کند.پس از چند کیلومتر آلمانها حمله می کنند و آنها همه چیزشان را از دست می دهند.مردی ناگهان از راه می رسد و آنها را از خطر نجات می دهد و...
یک کمدی سیاه که درباره سه نسل از یک خانواده می باشد که دور هم جمع می شوند برای خاکسپاری بزرگ خاندان. اما این دیدار منجر به پرده برداری از رازها و روابط پنهان اعضای خانواده می شود...
"لیان" و "یوون" در دوران پس از جنگ زندگی می کنند.آنها فرزندی ندارند اما خواهر "لیان" همراه آنهاست.آنها مشکلات زیادی داشته و در اتاقهای جداگانه می خوابند.اما دیدار با دوست قدیمی "لیان" که پزشکی در یک شهر بزرگ است همه چیز را عوض می کند...
جوان سرخپوست "توماس" عینک بزرگ به چشم زده و داستانهایی را تعریف می کند که هیچکس علاقه ای به شنیدنش ندارد. پدر و مادر او در یک آتشسوزی کشته شده اند و "آرنولد" او را نجات داده است. پس از مرگ "آرنولد" او به همراه پسر او "ویکتور" تصمیم می گیرند بقایای او را به خانه بازگردانند و...
"سایمون کوهن" یک یهودی لیبرال است که به یک محله در آمستردام فرمانروایی کرده و یک کافی شاپ را اداره می کند."سایمون" به دانشجوی دندانپزشکی "کامیل ورولیژیک" علاقه مند شده و او را به دنیای در هم گسیخته خود می کشد و...
تاجر شنزنی "دا مینگ" به خانه اش در پکن، جائی که فکر می کند پدرش از دنیا رفته می رود. او پدرش را در وضعیت خوبی می بیند. او چند روزی را نزد پدر خود مانده و کارهای او را تماشا می کند و...
یک پسربچه 10 ساله که پدرش را از دست داده، همراه با برادر کوچکتر و مادرش که معتاد به هروئین است زندگی میکند. پسر بچه در تلاش برای نجات مادر از چنگال دیو اعتیاد دست به هرکاری میزند تا جایی که خود در معرض سقوط به جاده تباهی اعتیاد به هروئین قرار میگیرد و...
داستان در دنیایی اتفاق می افتد که جوامع از هم گسیخته شده اند. دو زوج در کلبه ای کنار رودخانه ای پنهان شده و امیدوارند از این وضعیت جان سالم بدر ببرند...
« سردار واشیزو » ( میفونه ) و دوستش ، « سردار میکى » ( چیاکى ) ، پس از پیروزى در جنگ ، در جنگل گم مى شوند و جادوگرى را مى بینند که پیشگویى مى کند « واشیزو » به حکومت خواهد رسید ، اما ورثه ى « میکى » جانشینش مى شوند . خیلى زود « واشیزو » ابتدا پادشاه و بعد « میکى » را مى کشد …
"آنه" تنها در آپارتمان خالی خود، از پنجره شاهد رفت و آمد مردمی است که سراسیمه وسایل شخصی و مبلمانی را که او به پیاده رو ریخته با خود می برند. آخرین حرکت او در خارج کردن حلقه از انگشتش نشان دهنده پایان زندگی پیشین او در هلند است و...