سه دوست دوران دانشگاه، با استاد خود، کیشور کومار، روبرو میشوند. استاد به آنها پیشنهاد میدهد که در منزل او اقامت کنند. سالها بعد، این سه دوست دوباره دور هم جمع میشوند تا در دوران بیماری، به استادشان یاری رسانند. در جریان این کمکرسانی، آنها ناخواسته فرصتی برای حلوفصل مسائل عاطفی زندگی خود مییابند.
یک پسر نوجوان به نام رابی عاشق دختری نوازنده ارکستر به نام گور میشود که زندگی غمانگیزی دارد. این رابطه در نهایت منجر به ویرانیهای مختلفی برای تمام عمرشان میشود.
زد و ادیسون، پس از گذراندن سال اول دانشگاه، در طول یک سفر تابستانی جادهای، با دو دنیای متخاصم سانیساید و شیدساید مواجه میشوند. در این سفر، آنها همچنین با دو گروه تازه از هیولاها آشنا میشوند.
گای و هایدی در آستانه ازدواج قرار دارند، اما فشارهای وارده از سوی مادر گای، روابط آنها را تیره کرده و باعث شده است تا به صحت تصمیم خود برای ازدواج شک کنند.
استفانی پس از جدایی، راهی میامی میشود و در آنجا به تدریس خصوصی به دو دختر یک معمار مشغول به کار میپردازد. با گذشت زمان، احساسات استفانی نسبت به هری (پدر دختران) عمیقتر میشود؛ اما دختران خانواده با آگاهی از این موضوع، مصمم میشوند تا مانع شکلگیری این رابطه عاشقانه گردند.
سگ دوستداشتنیِ یک طراح مشتاق بازاریابی که بهطور موقت از او نگهداری میکرد، توسط یک طراح مشهور مبلمان که در حال حاضر بدشانسی آورده، به سرپرستی گرفته میشود. این طراح جوان بازاریابی نگران است که طراح مبلمان فقط برای بهبود وجهه عمومیاش به این سگ نیاز دارد.
کلودیا، پس از پوشیدن لباس خوششانس ساقدوش که به ازدواج تمامی دوستانش منجر شده بود، دریافت که در تمام این مدت، عشق را در مکانهای نادرست جستجو میکرده است.
اما باید خودش رو به رئیسش، صاحب یک سری کتاب راهنمای سفر، ثابت کنه. اما وقتی در مأموریتی برای کشف شهری به نام 'لاو' (Love) با رایلی، پسر شهردار، درگیر میشه، تصمیم میگیره تا برای درس دادن به اون، خودش رو جای رئیسش جا بزنه.
داستان درباره مردی است که به یک آزمایش علمی مربوط به خواب ملحق میشود. این آزمایش به او فرصت میدهد تا با استفاده از رویاهای شفاف، زندگی گذشتهاش را با دوستدختر از دسترفتهاش که در حادثهای جان باخته، دوباره بسازد.
روژگار و خیال، هر یک از دنیایی کاملاً متفاوت پای به عرصه وجود گذاشتهاند. علیرغم تفاوتهای بنیادین در پیشینه و وجود موانع فرهنگی، این دو نفر در حالی که به ریسمان عشق چنگ میزنند، با گذشتههای تلخ و آزاردهندهشان روبهرو میشوند.
در اواخر دهه شصت میلادی، اوخنیو، جواهری جوان بود که دلباخته کونچیتا شد. این دو با یکدیگر یک گروه موسیقی دونفره تشکیل دادند. پس از اینکه کونچیتا از صحنه هنر کنارهگیری کرد، حرفه اوخنیو شکوفا شد و او به یکی از برجستهترین کمدینهای استندآپ اسپانیا تبدیل گشت.
در آیندهای نه چندان دور، مردم به شاخک غولپیکر ۱۰ هزار مایلی بیگانگان که ناگهان در آسمان پدیدار شده، خو گرفتهاند. در این میان، یک زنبوردار که با مشکلات مالی دستوپنجه نرم میکند و یک فرد عزادار و آواره، مجبور میشوند برای بازپسگیری وسایل خود که به شکلی مرموز تلهپورت شدهاند، سفری جادهای پرخطر را آغاز کنند.
زندگی ازمیر و اژه که در فرانسه در کنار هم زندگی میکنند، با یک تماس تلفنی غیرمنتظره زیر و رو میشود. کسی که پشت خط است، ادعا میکند مادر ازمیر است؛ مادری که به تازگی درگذشته است.
این فیلم که در فضایی شهری روایت میشود، داستان «ساتیا دیو» را به تصویر میکشد؛ یک کارمند میانسال نرمافزار که در مسیر یافتن عشق حقیقی خود، رنجهای بسیاری را از سر گذرانده است.