دو بنگاهدار املاک رقیب، برای فروش یک خانهٔ خاص که متعلق به یک گیاهشناس معروف است، مجبور میشوند با یکدیگر همکاری کنند. این خانه باید قبل از کریسمس به فروش برسد.
دانی و آملیا برای تحت تأثیر قرار دادن خانوادههای خود وانمود میکنند که با هم قرار میگذارند. در طول زمان، آنها متوجه میشوند که ممکن است واقعاً عاشق یکدیگر باشند.
لوسی، دستیار شخصی باسابقه و بااستعدادی است که همیشه میتواند به ستارهها کمک کند تا در هر موقعیتی موفق شوند. وقتی شاهزاده روپرت برای برگزاری یک مهمانی رقص نقابدار به نیویورک میرسد، لوسی که وظیفهی کمک به او را بر عهده دارد، کمکم عاشق او میشود.
درست قبل از کریسمس، مری آن دختری را به فرزندی قبول میکند تا به تنهایی بزرگ کند. او و نوزاد به دلیل هوای بد ، کریسمس را در شهر بتلهم پنسیلوانیا گیر میکنند. تنها گزینه او وقتی مسافرخانه پر است، ماندن نزد جو، برادر صاحب مسافرخانه است...
یک زن خونآشام ۵۰۰ ساله زیبا که در یک کوچه خلوت یک اتاق پرو اداره میکرد، زندگی آرامی داشت. اما اکنون یک بحران مرگبار برای او پیش آمده است. بوی پسری که به او علاقه دارد، پیوسته غریزه خونآشامی او را که مدتی سرکوب شده بود، تحریک میکند.
سونیا و کیپ، که قبلاً با هم قرار میگذاشتند، برای کمک به ازدواج بهترین دوستانشان، در یک chalet برفی تزئینشده با سنتهای تعطیلات از سراسر جهان، با هم همکاری میکنند. آنها به زودی متوجه میشوند که هنوز هم عاشق یکدیگر هستند.
کوندان به شدت عاشق زویا ست ولی این دو یه مشکل بزرگ دارند آن هم دین این دو است. پدر زویا با فهمیدن این موضوع وی را به شهری دیگر ، پیش عمه وی میفرستد. بعد از ۸ سال زویا باز میگردد ولی کوندان را بخاطر نمیاورد و بعدا مشخص میشود که او عاشق فردی دیگر شده. داستان فیلم هم از اینجا به بعد آغاز میشود ...
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 4 جایزه و نامزد دریافت 5 جایزه دیگر.
جک تيلر» (کلوني) را همسر سابقش با دخترشان تنها گذاشته است. «جک» براي تهيه ي گزارش در مورد رشوه خواري در شهرداري بايد تمام وقت روزانه اش را در اختيار داشته باشد. يک خانم آرشيتکت به نام «ملاني پارکر» (فايفر) هم در وضع مشابهي است، او نه تنها بايد طرح يک ساختمان بزرگ چند صد ميليون دلاري را آماده کند، بلکه نبايد بگذارد رئيسش بفهمد که او پسر کوچکي دارد…...
در اواخر دهه 90، جیمز بیشاپ با کمک صمیمی ترین دوستش با جدایی پیچیده ای دست و پنجه نرم می کند، در حالی که سعی می کند کتاب خود را قبل از آخرالزمان زامبی قریب الوقوع به پایان برساند.
در شب کریسمس، یک طوفان برفی شهر را فرا میگیرد و چهار نفر متفاوت را در یک رستوران محلی گرفتار میکند. این چهار نفر با وجود تفاوتهایشان، در طول شب با هم آشنا میشوند و به یکدیگر کمک میکنند. در نهایت، آنها درک میکنند که حتی در سختترین شرایط هم میتوان عشق و امید را یافت.
عکاسی در یک شهر کوچک، جان مردی مرموز را نجات می دهد که ممکن است برای خرید زمین پارک خانوادگی او به شهر آمده باشد. این زمین پارک، محل برگزاری جشن سالانه کریسمس نیز هست.