یک بازیگر سرخورده در جستجوی یک نمایشنامه نویس به اسپانیا سفر می کند، سفری که به طور غیرمنتظره ای او را به گروهی متشکل از پنج نفر که قبلاً ارتباطی با هم نداشتند پیوند می زند...
در هند، دختری ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا در تلاش است تا از ازدواجی اجباری بگریزد. همزمان، در نیویورک، یک بنیادگرای مذهبی پژوهشگری را که مخالف افراطگرایی است، نشانه میگیرد.
خوئی، جوان بیست ساله ساده دل، از روستا به شهر هوشی مین سفر می کند تا زندگی جدیدی را آغاز کند. این اولین بار است که او به شهر بزرگ می آید و به دنبال مکانی برای زندگی می گردد. او با دونگ، یک فرد خوش تیپ و برون گرا که پیشنهاد می دهد آپارتمان خود را با او شریک شود، دوست می شود. وقتی خوئی برای بررسی مکان می رود، با لام آشنا می شود که به نظر می رسد او نیز در آنجا زندگی می کند. خوئی تصمیم می گیرد بماند، اما...
مدرسه تمام شده است و تابستان در شهر ساحلی بن بست Rainmouth آغاز شده است. در حالی که به نظر می رسد دوستان جیمی از کار کردن در کارخانه تولید کیک های محلی در روز خوشحال هستند و
این داستان عاشقانه، به نقش موسیقی در زنده نگه داشتن خاطرات و قدرت آن در تحت تاثیر قرار دادن عمیق ما میپردازد. موسیقی میتواند ما را به مکانها و زمانهای گذشته ببرد و احساسات قوی را در ما برانگیزد.
ساتریو (آریو بایو) و ناتاشا (کاریسا پوتری) در یک حادثه با هم آشنا شدند. ساتریو که به ناتاشا علاقه مند است تصمیم می گیرد به او کمک کند تا صاحب کتابی را که مادرش داده بود، پیدا کند...
مایک کریستین یک مرد متاهل خوشبخت است. او با معشوقه ی دوران دبیرستانش، الکس، روبرو می شود. به نظر می رسد بعد از گذشت تمام این سال ها هنوز هم احساس عاشقانه ای میان آن ها وجود دارد. مایک فکر می کند که الکس معشوقه ای واقعی برای تمام دوران زندگی اش می باشد اما او یک مشکل بزرگ دارد. او قراردادی را امضا کرده است و همسرش به او اجازه نمی دهد که از این ازدواج فرار کند...
هنگامی که یک پاروزن 30 ساله رقابتی نمیتواند برای دومین بار در قایقرانی المپیک شرکت کند، شغل مربیگری را در یک مدرسه انتخاب میکند اما برای سازگاری با زندگی خارج از مسیر مسابقه تلاش میکند...
زنی موفق در جریان عشقش با یک نفرین عجیب رو به رو می شود و این نفرین نمی گذارد اعضای خانواده او ازدواج کنند. او با مردی آشنا می شود که سعی دارد این نفرین را از بین ببرد و ...