دزد چیرهدست لورا با بزرگترین چالش خود روبروست: او باید در یک بازی خطرناک و پرشور از نوع «گربه و موش» پلیس زن سمج، ماکسین را شکست دهد، در حالی که یک قاتل سادیست آنها را برای مرگ نشانه گرفته است.
مونیکا پس از فرار از دست خواهر ناتنی قاتل خود، در سیاتل زندگی جدیدی را آغاز میکند. سیمون که دچار فراموشی شده است، با دیدن مونیکا در تلویزیون، خاطراتش را به یاد میآورد و خواهران دوباره به هم میرسند.
اریکا و رایان زوجی خوشبخت هستند که در یک آپارتمان بلندمرتبه در آتلانتا، جورجیا زندگی میکنند. همه چیز به خوبی پیش میرود تا اینکه اریکا با مردی خوشتیپ و مرموز در ساختمانشان ملاقات میکند و آنها شروع به یک رابطه پنهانی میکنند.
لوسی و دوست پسرش برای هیجانانگیزتر کردن رابطهشان، در یک بار با نامهای مستعار با هم ملاقات میکنند. چند روز بعد لوسی در یک گزارش خبری میبیند که یک نفر با نامی مشابه با نام مستعاری که او در آن بار استفاده کرده است، مفقود شده است...
عشق اغلب به صورت غیرمنتظره و به شکل دلخواه ما اتفاق نمیافتد. آیا عشقی که با مشکلات و مخالفتهای زیادی روبرو میشود، میتواند دوام بیاورد؟ این پرسشی است که در این متن مطرح شده و نویسنده در تلاش است تا به آن پاسخ دهد.
آزی آکوستا و راب گینت، دو دوست صمیمی دوران دبیرستان، نقش افرادی را بازی میکنند که به «شکر بچه» تبدیل شدهاند و برای یکدیگر از هیچ فداکاریای دریغ نمیکنند. اما ورود عشق به زندگی آنها، همه چیز را دگرگون میکند.
یک اینفلوئنسر به همراه دوستانش در خانهای دورافتاده جمع میشوند. حضور یک تعقیبکنندهی مزاحم، آرامش آنها را بر هم میزند و شب وحشتناکی را برایشان رقم میزند.
سلس نگاهی اجمالی به دنیای سی سی میبیند، جایی که سی سی با دوستان قدیمی ارتباط برقرار میکند و دشمنان جدیدی را در تلاشی ناامیدکننده برای مقابله با گذشتهاش پیش از برخورد رو در رو با آن میپذیرد. سوال این است که چه کسی از این برخورد جان سالم به در خواهد برد.
سوفی، زنی که از گذشته خود فرار میکند، در اقامتگاهی در مکانی دور پناه میگیرد. او با مارتین، صاحب اقامتگاه، آشنا میشود و رازهایی میان آنها آشکار میشود که نشان میدهد حضور سوفی در آن مکان تصادفی نیست.