گروهی از هواداران فوتبال ایتالیایی برای یک مسابقه به پاریس میآیند، اما بیشتر آنها راههای جداگانهای را برای کشف مناظر، کمی ماجراجویی و شاید حتی یافتن عشق دنبال میکنند...
پدر جیم جوان می میرد اما او بارها و بارها به زمین بازمی گردد تا ماجراهای خود را به جیم بگوید. مادر جیم در حالی که به عنوان پیشخدمت کار می کند ، برای مراقبت از او باقی مانده است. شهر کوچک ...
یوهانا به عنوان روزنامه نگار در یک مجله زنانه کار می کند. اما رئیسش احمق است، حقوقش مسخره و شوهرش او را به خاطر یک زن جوانتر ترک کرده است. او با یک بحران بزرگ زندگی تصمیم گرفت یک داروی جدید را امتحان کند...
الویرا، دختری دوازده ساله، به اردوی تابستانی میرود و اتفاقات عجیبی در اتاقش رخ میدهد. اتفاقاتی که غیرقابل توضیح هستند، مگر اینکه به ارواح اعتقاد داشته باشید.
مارتا ناب وایر و نیکی تساپوس در بزرگترین مسابقه بین المللی رقص خیابانی، Juste Debout در پاریس شرکت کردند. این اولین باری بود که دو زن در هیپ هاپ قهرمان جهان شدند...
هاف، سارق بانک، پس از انفجار قایق دزدیاش در استونی سرگردان میشود. او با وجود تلاش برای زندگی جدید در استونی، به دلیل دلتنگی برای خانوادهاش، راهی بازگشت به سوئد میشود. بازگشت او به دلیل فقدان باور خانواده به زنده بودنش و همچنین چالشهای ناشی از گذشتهی او، دشوار خواهد بود.
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 9 جایزه و نامزد دریافت 9 جایزه دیگر.
داستان فیلم در مورد پسر 15 ساله ای به نام “اریک پونتی” هست که با مادر و ناپدری خود زندگی میکند و بخاطر درگیری های پیاپی در هیچ مدرسه ای قادر به ادامه ی تحصیل نیست.تا اینکه به یک مدرسه ی شبانه روزی فرستاده میشه که در آن مدرسه شاگردان سال بالایی و ثروتمند بر مدرسه تسلط دارند…
افسانهی اوله هویلاند، دزد ماهری که در نیمهی اول قرن نوزدهم از ثروتمندان میدزدید و زنان را در مسیرش شیفتهی خود میکرد، تا اینکه تلاش کرد از بانک ملی سرقت کند.
2 مرتبه نامزدی جایزه .گلدن گلوب. همچنین 17 جایزه و نامزد دریافت 54 جایزه دیگر.
داستان فیلم از یکی از روزهای پایانی فیلم، روز 488 شروع می شود و یکباره همه چیز به روز اول بازمی گردد. داستان اصلی از تاریخ 8 ژانویه هنگامی که تام هانسن (جوزف گوردون لویت) با سامر فین (زو دشانل)، دستیار جدید رئیسش در دفتر دیدار میکند شروع میشود. تام به عنوان یک معمار آموزش دیده، اما به عنوان یک نویسنده در شرکت کارت پستال لس آنجلس کار میکند. پس از یک شب رقص و موسیقی که تام همراه با دوستش مکنزی و سامر سپری میکند، مکنزی در حالی که مست است اذعان می کند که تام به سامر علاقهمند است. سامر و تام شروع به آغاز دوستی میکنند، اما سامر به عشق حقیقی اعتقاد ندارد و به تام میگوید که هیچ وقت نمی خواهد دوست پسر داشته باشد…