میفتی، 16 ساله، با گروهی از شخصیت ها از جمله خواهر و برادر ناتنی اش در برلین زندگی می کند. پدر ثروتمند و خودخواه آنها. و دوست معتادش اوفلیا. همانطور که او به سوگ مادر تازه فوت شده اش می نشیند، شروع به ایجاد وسواس نسبت به آلیس، یک جنایتکار یقه سفید مرموز و بسیار مسن تر می کند...
هنری سروین قصد دارد همسر خود، دومینیک را به خاطر جولی ترک کند. دومینیک تمام تلاش خود را می کند تا رابطه سروین و جولی را به هم بزند اما شکست می خورد و از صخره ای می پرد...
داستان حول دوستان دوران کودکی میشل می چرخد که به عشق واقعی اعتقاد دارد و وینسنت که در مورد روابط جدی نیست و فقط در لذت های فیزیکی با زنان افراط می کند...
یک محکوم سعی می کند از رابطه خود با افسر آزادی مشروط خود برای سرقت از ال گرکو استفاده کند. با این حال، وقتی او از نقشه او مطلع شد، همه چیز به طور غیرمنتظره ای به هم خورد...
لئو (پیتر لانزانی) که با یک مرد هماهنگ شده است ، برای فرار از قاتلان بی رحم دوگ (ژرار دوپاردیو)، لوپز (سانتیاگو سگورا) و هارکن (هوگو سیلوا) مجبور است خود را به عنوان یک یهودی ارتدوکس جا بزند...
مانو (وینسنت لکور)، که در طول جنگ جهانی دوم با مقاومت فرانسه جنگید، به دلیل سرقتی که به جای اشتباه کشیده شده است، در انتظار اعدام است. اگرچه او هیچ نقش فعالی نداشت، اما حاضر نیست عمویش (روفوس) را به مقامات بسپارد...
امانانل و فیلیپ زوجی هستند که میخواهند فرزندی داشته باشند، اما فیلیپ به دلیل گرایشش مخالف است. امامانل تصمیم میگیرد که این کار را انجام دهد، حتی اگر خطر از دست دادن فیلیپ را داشته باشد.
وکیل ژان فیلیپ دوروک به ملاقات موکل خود، مارسیال گاولارد، محکوم به اعدام به دلیل قتلی که مرتکب نشده است، می رود. در آن لحظه شورش در داخل زندان رخ می دهد...
آلن، مردی میانسال، رابطه سختی با مادرش دارد. وقتی از زندان آزاد می شود، مجبور می شود با او زندگی کند و به زودی متوجه می شود که او بیماری لاعلاجی دارد ...
جوانی به نام “سم” در تابستان به همراه خودروی فوردش به سمت جنوب حرکت میکند. او با دو برادر و خواهری به نامهای “متیو” و “لئا” که به صورت تصادفی با آنها آشنا شده، سفر میکند. در این سفر، آنها با یکدیگر آشنا میشوند، با هم مبارزه میکنند و عاشق هم میشوند. اما “سم” یک راز دارد، یک زخم قدیمی که هر روز او را بیشتر از دنیای بیرون دور میکند...