یک دانشمند هندی مقیم ایرلند مظنون به فروش تکنلوژی سری ساخت نوعی موشک به پاکستان است. دولت هند یک مامور با نام «تایگر» ( سلمان خان ) را برای بررسی این موضوع به ایرلند می فرستد...
یک فوتبالیست معروف و ثروتمند، با بازگشت دوستان قدیمیاش وارد دردسر میشود. یکی از این دوستان با تهدید، از فوتبالیست درخواست پول میکند و زندگی آرام او را به هم میریزد.
یک نویسنده موفق به نام "توماس کارتر" که درباره کیفیت زندگی نیز به مردم مشاوره می دهد، توسط یکی از ارباب رجوع هایش به نام "اَنجل سانچز" که تعادل روحی مناسبی ندارد دزدیده می شود تا بتواند با روش های معروف معنوی اش برای رهایی از گناهان خانواده "سانچز" کارهایی انجام دهد اما…
در منهتن، فیلمساز اریک پس از یک رابطهی کوتاه، با پاول، وکیلی که تمایلات جنسی خود را پنهان کرده است، پیوند عمیقی برقرار میکند. همانطور که رابطهی آنها با فراز و نشیبها و الگوهای ناسالم پیش میرود، اریک تلاش میکند تا ضمن وفاداری به خود، مرزهای شخصیاش را نیز حفظ کند.
ریویچی با رها کردن تمدن مدرن، زندگی منزوی و خودکفا را در کوهی پوشیده از برف دارد و بمب های پستی را برای مدیران عامل شرکت ها و شبکه های تلویزیونی می فرستد. یک روز، او با موجودی مرموز در فو روبرو می شود...
یک پسر تایوانی در مدرسه به ژیمناستیک میپیوندد و در آن استعداد دارد. مادرش او را مجبور به توقف و کمک به تجارت خانوادگی می کند. او در یک مارپیچ رو به پایین کشیده می شود. با رسیدن به کف سنگ، تصمیم می گیرد دوباره رویای خود را دنبال کند...
لوردس، زن جوانی است که شبها در یک رستوران به تمیز کردن مشغول است. تمام پولی که به دست میآورد، برای پسرش است که با مادرش در شهر زادگاهش زندگی میکند. ما بسیار کم درباره پسر لوردس میدانیم، تنها اینکه او بیمار است و لوردس هر شب در حال کار کردن و ارسال پول برای کمک به پسرش و یافتن درمان برای بیماریاش است. ناگهان، لوردس در رستوران دیدگاههایی را میبیند...
در جریان یک سفر، یک قاضی شاهد سرقت بانک توسط یک گروه است و قسم میخورد که سارقان را به دست عدالت بسپارد. اما وقتی یکی از قانونشکنان پسر بیوهای که او تحسینش میکند از آب در میآید، این پرونده شخصی میشود.
پادشاه بوهان که تشنه قدرت است، به دنبال "شمشیر آسمانی" محافظت شده برای استفاده از قدرت ویرانگر آن برای شر است.اما چرا کسی دیگر از شمشیرهای قدرتمند برای خیر استفاده نمی کند؟...
مایک کریستین یک مرد متاهل خوشبخت است. او با معشوقه ی دوران دبیرستانش، الکس، روبرو می شود. به نظر می رسد بعد از گذشت تمام این سال ها هنوز هم احساس عاشقانه ای میان آن ها وجود دارد. مایک فکر می کند که الکس معشوقه ای واقعی برای تمام دوران زندگی اش می باشد اما او یک مشکل بزرگ دارد. او قراردادی را امضا کرده است و همسرش به او اجازه نمی دهد که از این ازدواج فرار کند...