"مرگ در تعطیلات" داستان سه شخصیت را روایت می کند که به طور ناگهانی به "دوستان نیازمند" تبدیل می شوند. آنها با تمام وجود سعی می کنند تا رضایت یک زن سالخورده، تنها و ثروتمند به نام رودیکا را به دست آورند، به این امید که وارث ثروت او شوند.
در دهه ۱۹۵۰، هلبوی و یک مامور تازه کار از سازمان تحقیقات و دفاع پارانرمال (بی.پی.آر.دی) به منطقه کوهستانی آپالاچیها اعزام میشوند. در این ماموریت، آنها با یک جامعه دورافتاده مواجه میشوند که تحت سیطره جادوگران قرار دارد و توسط یک شیطان محلی شوم به نام "مرد خمیده" اداره میشود.
در آیندهای که هوا بسیار آلوده است، فردی که تغییرات ژنتیکی بر روی او انجام شده است، با مصرف یک دارو دچار جهشهای ژنتیکی میشود. او متوجه میشود که این جهشها میتوانند ناجی بشریت باشند.
رقصندهای به نام النا و مترجم زبان اشاره به نام داویداس با هم ملاقات میکنند و رابطهای عمیق و زیبا را شکل میدهند. با ورود به این رابطه جدید، آنها باید چگونگی ایجاد صمیمیت خاص خود را یاد بگیرند ...
قاتلی نقابدار، تعدادی از گردشگران را در یک شهر کوچک به قتل میرساند. کلانتر و معاونش، او را تا رستورانی محلی تعقیب میکنند و باید با استفاده از مهارتهای خود، قاتل اصلی را در میان حاضران شناسایی کنند.
در میان تنشهای موجود بین کره شمالی و جنوبی، یک هلیکوپتر آمریکایی در بخش شمالی کره سقوط میکند. اکنون بازماندگان آن باید با یکدیگر همکاری کنند تا از یک متخصص فناوری غیرنظامی محافظت کرده و بدون کمک نیروهای نظامی ایالات متحده، راهی برای خروج پیدا کنند.
مجموعهای از سرقتهای متعدد از بانکها و خودروها، ساکنان مناطق شمال غربی اقیانوس آرام را به شدت نگران کرده است. یک مامور ویژه افبیآی به تنهایی بر این باور است که این جرایم سازمانیافته، ریشه در انگیزههای مالی نداشته و در واقع کار گروهی از تروریستهای داخلی خطرناک است.
برنده 1 جایزه اسکار همچنین دریافت 10 جایزه دیگر. همچنین نامزد دریافت 25 جایزه دیگر.
در جریان بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۷۲ در مونیخ، آلمان، یک تیم پخش تلویزیونی ورزشی آمریکایی مجبور شد رویداد گروگانگیری ورزشکاران اسرائیلی توسط یک گروه تروریستی را به صورت زنده پخش کند.
دو همکار که با نامهای خانم دوشنبه و آقای سهشنبه شناخته میشوند، پس از بازگشت به کار با برنامه نیمهحضوری، رابطهای عاشقانه را از طریق ارسال یادداشتهای دوستانه آغاز میکنند.
ولف، ارباب دونلندینگ که با زیرکی و بیرحمیاش شناخته میشد، برای انتقام مرگ پدرش، به طور ناگهانی به پادشاهی روهان حمله کرد. هلم دستپتک، پادشاه شجاع روهان و مردم وفادارش مجبور شدند تا آخرین نفس خود را در قلعه باستانی هورنبرگ به دفاع از سرزمینشان بپردازند.
سه دوست، یک قمارباز ورشکسته و دو فرد نادان، برای فرار از بدهیهای قمار خود، تصمیم میگیرند دختر خودخواه و مشکلدار یک میلیاردر تازه به دوران رسیده را به دام بیندازند و با او ازدواج کنند.
دو مأمور حرفه ای برای محافظت از دو طرف یک دره عجیب و غریب به آنجا فرستاده می شوند و در آنجا با هم دوست می شوند. وقتی نیروی شیطانی ظاهر می شود، آنها مجبور می شوند برای نجات خود با هم همکاری کنند.