"تب بستنی" داستان چهار زن در سنین مختلف را روایت میکند که در بستنیفروشی کوچکی به نام "تب بستنی" با یکدیگر آشنا میشوند. هر کدام از این زنان با داستانی منحصر به فرد، در این بستنیفروشی کوچک گرد هم میآیند و در مسیری از دوستی، همدلی و خودشناسی قدم میگذارند.
ابی پس از یک شکست، به یونان سفر میکند و با مادرش دیدار میکند. او در آنجا با تئو آشنا میشود و با هم یک رستوران راهاندازی میکنند. اما ابی در مورد ماندن در یونان تردید دارد.
سوجاتا (لال) عاشق همسایه خود، یک روحانی صوفی است، اما پدرش او را به یک ثروتمند در دبی شوهر می دهد. ده سال گذشته است و او فکر می کند که آن عشق را در گذشته خود رها کرده است تا اینکه یک روز تماس تلفنی دریافت می کند. شوهرش (راجیو) تصمیم می گیرد او را به روستا بازگرداند. آنچه در آینده پیش می آید، هسته اصلی یک عاشقانه موزیکال را تشکیل می دهد..
رئیس جمهور سابق، رابرت وینرایت، که کابوسهای بیامان مرگ زودهنگامش را به او نشان میدهد، روانپزشک سابق خود را به عمارت ییلاقیاش احضار میکند. روانپزشک متوجه میشود که این تهدید ممکن است واقعیتر از چیزی باشد که تصور میشد.
آشپزی زیرک با پنهان کردن هویت واقعی خود، در مسابقهای آشپزی شرکت میکند و مجذوب زنی میشود که او را با فرد دیگری اشتباه میگیرد. این سوءتفاهم، ماجراهای طنز و عاشقانهای را به دنبال دارد.
فریتز، جوانی تانگایی، در سایه ی میراث پدرش، بارون تو'آ، اسطوره ی کشتی، دست و پا میزند. او هم به طور مجازی و هم به طور واقعی، با مبارزه برای بازگرداندن کمربند قهرمانی دزدیده شده ی پدرش، راه او را ادامه میدهد.
تهیهکنندهای در برنامه صبحگاهی، با تصمیم به "مثبت گفتن" در سال جدید، با مردی که همیشه پاسخ مثبت میدهد، ملاقات میکند. این ملاقات، دریچهای به سوی بزرگترین داستان زندگی او و همچنین عشق او میگشاید.
جین پس از جدایی از نامزد و از دست دادن شغلش، با دلخوری راهی شهر کوچک زادگاه خود میشود. در طول مسیر، برای یاری رساندن به غریبهای توقف میکند و این غریبه راه و رسم دوباره عاشق شدن را به او میآموزد.
کلر و آنا خواهران فداکاری هستند که با هم زندگی میکنند. کلر از تشنج رنج میبرد و آنا از او مراقبت میکند. کلر ارواحی را در خانه میبیند و آنا حرف او را باور نمیکند. رؤیاها وخیمتر میشوند و عقل کلر را به چالش میکشند. کلر به اشتباه به آنا حمله میکند و در بیمارستان بستری میشود...