همسر هاردی معتقد است وقتی لورل برای دیدن هاردی به خانه آنها می رود این برایش بد شانسی میاورد؛ پس هردوی آنها را بیرون میکند. آن دو با هم به زمین گلف میروند که و در آنجا سعی میکنند که دو خانم جوانی که آنجا هستند را تحت تاثیر قرار دهند…
عكاسى خرده پا به نام « لوك شانن » ( كيتن ) به تشويق محبوبهاش، « سلى » ( دى )، يك دوربين فيلمبردارى تهيه میكند. اما طرز كار دوربين را به درستى نمیداند و نخستين فيلمهاى خبرى كه فيلمبردارى میكند، بر اثر خرابكارى ميمونى كه همراه او است مورد تمسخر همگان قرار میگيرد.
"جک ساندرز" و "باب کوربی" دو بوکسوری هستند که با عشق "نلی" زندگی می کنند."جک" و "نلی" با هم ازدواج کرده اند اما زندگی مشترکشان به مشکل برخورده و "نلی" برای آرامش به سراغ "باب" می رود
آقای “جی پیدمونت” به برادر زاه خود که از اسکاتلند آمده خوش آمد می گوید. اما برادرزاده اش دامنی اسکاتلندی پوشیده! او به سرعت همراه با عمویش نزد یک خیاط می رود تا شلواری مناسب خریداری کند…
لورل و هاردي که از خلبانان جنگل هستند در يک ماموريت به عنوان اتش نشان اعظام مي شوند به يک جنگل. انها در خانه شکارچي بزرگ شهرکه صاحبش به تعطيلات رفته پنهان ميشوند اما...
« رانلد » ( کیتن )، جوانى درسخوان و بچه ننه، به محبوبترین دختر دبیرستان، « مرى » ( کورن وال )، دل بسته است. اما « مرى »، « جف براون » ( گودوین ) را ترجیح مىدهد که توجهى به درس ندارد و در عوض ورزشکار است.
قاتلی که به نام "انتقامجو" شناخته می شود، در لندن زنهای بلوند را به قتل می رساند. مردی اسرار آمیز به خانه آقا و خانم "بانتینگ" می آید و درخواست اجاره یک اتاق را می کند. دختر آنها یک مدل بلوند و کارآگاه مسئول پرونده است و...
« فاوست » ( اکمان )، دانشمندى پا به سن گذاشته، با شیطان ( یانینگس ) پیمان مىبندد تا طاعون را از شهر دور کند. سپس وسوسه مىشود تا جوانى ابدى بیابد و خیلى زود دخترى را به نام « مارگریت » ( هورن ) فریب مىدهد.
یک زندانی (یانینگس) که در آستانه آزادی است، سرگذشتش را برای رئیس زندان تعریف میکند: نام مستعارش “رئیس هولر” و در کار نمایش و سرگرمی بوده است. روزی دختری شهرستانی (دپوتی) را نزدش میآورند که میخواهد بهعنوان رقصنده کار کند. “هولر” با آنکه همسر و فرزند دارد، به دختر دل میبازد و با هم فرار میکنند. آن دو بهعنوان آکروباتباز در سیرک بهکار میپردازند و با آکروباتباز دیگری بهنام “آرتینلی” (وارد) گروهی سهنفره را تشکیل میدهند. پس از مدتی، “رئیس” به خیانت دختر پی میبرد و نفر سوم را میکشد و به زندان میافتد…
"جیمی شنون" در آستانه ورشکستگی قرار دارد اما وکیل پدربزرگش اعلام می کند ارثیه ای هفت میلیون دلاری برای او به جای گذاشته است. برای بدست آوردن پول او باید تا 7 عصر بیست و هفتمین تولدش ازدواج کند...